تنها اگر دمی...


تنها
اگر دمی
کوتاه آیم از تکرار ِ این پیش پا افتاده ترین سخن که " دوستت می دارم"
چون تندیسی بی ثبات بر پایه های ماسه
به خاک در می غلتی
و پیش از آن که لطمه ی درد، درهم ات شکند
به سکوت
می پیوندی.
پس، از تو چه خواهد ماند
چون من بگذرم؟
تعویذِ ناگزیر تداوم تو
تنها
تکرار ِ " دوستت می دارم" است؟
با این همه
بغضم اگر بترکد...-
نه
پر ِ کاهی حتی بر آب نخواهد رفت!
می دانم!

                                    احمد شاملو

منصوره اشرافی در وبلاگ خود به صورت الکترونیکی کتاب " معشوق بی صدا"یش را که به گفته او رویکرد جامعه شناختی ست بر عاشقانه های شاملو  منتشر کرده است. کاری به خود کتاب و نگاه نویسنده آن به روابط عاشقانه یک زن و مرد ندارم. اما این نگاه جامعه شناختی به اشعار شاملو من را به یاد مصاحبه آیدا با روزنامه اعتماد که به مناسبت یازدهمین سالگرد درگذشت شاملو تهیه شده بود انداخت. آیدایی که سخنانش با وجود گذشت بیش از ده سال همچنان رنگ و بویی عاشقانه دارد: ( در کتاب منصوره اشراقی هم تکه هایی از این مصاحبه- البته گزینش شده آن طور که نویسنده صلاح دانسته- نقل شده است.)

قسمت هایی از مصاحبه آیدا شاملو با روزنامه اعتماد:

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود/ انسان با نخستین درد/ - در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی کرد- / من با نخستین نگاهً تو آغاز شدم.» عاشقانه یی به نام «آیدا در آینه». نخستین باری که شاملو این شعر را برایتان خواند به یاد می آورید؟

آیدا: امکان دارد به یاد نداشته باشم؟ «آیدا در آینه» را که نوشت در خانه خیابان ویلا با مادر و خواهرهایش زندگی می کرد. یک روز 11 صبح رفتم خانه شان، خودش خانه نبود. رفتم به اتاقش. تختش گوشه اتاق بود و کنار آن میزی گذاشته بود. روی تخت نشستم و آیدا در آینه را روی دیوار دیدم، با خطی زیبا، با مداد و بدون قلم خوردگی، مرتب روی گچ دیوار سپید نوشته شده بود. حیران شده بودم. ناگهان آمد تو دید دارم شعرش را می خوانم 
   .
- واکنش شاملو در آن لحظه چه بود؟ آیدا با حرارت به این سوال پاسخ می دهد:  

گفت دیشب یکهو بیدار شدم و خواستم شعر بنویسم کاغذ دم دستم نبود روی دیوار نوشتم .

-بعد از آن روز هیچ وقت به آن خانه رفته اید؟ آیا آن شعر هنوز هم روی دیوار است؟

بعد از آنکه ازدواج کردیم و مادرشان هم از آنجا رفتند، دیگر توی آن خانه نرفته ام. فقط از جلوش رد شده ام. از سرنوشت آن دیوار هم خبری ندارم. اما افسوس می خورم که چرا آن تکه از گچ دیوار را برنداشتم. می شد دیوار را با کاه گلش کند و جایش را به سادگی پر کرد. اتفاق عجیبی بود که هنوز ذهنم را درگیر می کند. کل ماجرای «آیدا در آینه» غریب بود. اول از من خواست بخوانم اما خودش با آن صدای بی نظیرش برایم خواند؛ لبانت به ظرافت شعر... چاپ که شد یک کلمه هم از شعر عوض نشد. بعد، از من می پرسند شاملو را چگونه دوست داشتی.

- شاملو را چگونه دوست داشتید؟،

(می خندد) او اصلاً به آدم فرصت نمی داد. فرصت نفس کشیدن... 40 سال زندگی در فضایی معلق. پاهایم در تمام مدت زندگی با او روی زمین نبود. مدام در میدان مغناطیسی جاذبه او به این سو و آن سو کشیده می شدم. پس از رفتنش یکهو خودم را روی زمین یافتم، رهاشده؛ تجربه یی نو، زندگی جدید و سخت بدون شاملو.

از او می خواهم از نخستین گفت وگوی خود با شاملو بگوید: هنوز هم به آن بالکن فکر می کنید؟ بالکنی که به حیاط خانه شاملو مشرف بود؟


دو سه ماه اول فقط همدیگر را نگاه می کردیم. روزی در حیاط خانه بود و من در بالکن.آمد جلو پرسید؛ «اسمت آیداست؟» هیچ وقت یادم نمی رود. یک لحظه حس کردم آنچنان دارد به سمت دلم هجوم می آورد که فکر کردم دارم از پشت می افتم.

 جواب شما چه بود؟

شوکه شدم. کمی خودم را گرفتم و گفتم «شاید،». دوست نداشتم حرفی رد و بدل شود. مشتاق آن لحظه های خاموشً آکنده از حس بودم.

-          مصاحبه کامل را از اینجا بخوانید.


مجید دری

تاریخ تولد: دوم اردیبهشت هزار و سیصد و پنجاه و هشت
فعالیت: فعال دانشجویی، از اعضای شورای دفاع از حق تحصیل دانشجویان (دانشجویان ستاره دار)
بازداشت: هجدهم تیر هشتاد و هشت
اتهام: محاربه و اقدام علیه امنیت ملی از طریق شرکت در تجمعات غیرقانونی
حکم: یازده سال حبس تعزیری و تبعید به زندان ایذه ( شرکت در تجمعات غیر قانونی یک سال حبس تعزیری. ارتباط با سازمان منافقین ده سال؛ پنج سال از این ده سال را باید در زندان شهر ایذه بگذراند.). حکم مجید دری در دادگاه تجدید نظر به شش سال حبس قطعی تغییر پیدا کرد.
 
- مجید دری و وکیل مدافعش در دادگاه با قاطعیت اتهام ارتباط با سازمان منافقین را رد کردند.
- مجید دری از هجده تیر هشتاد و هشت تا به امروز با وجود در خواست های مکرر از حق مرخصی محروم بوده است.


 - مادر مجید دری: برای بیست دقیقه ملاقات، باید بیست ساعت طی مسیر می کنیم.
- نامه خانواده شش زندانی سیاسی : زندان بدون مرخصی یعنی ظلم مظاعف
- آقای دادستان! دفترچه خاطراتم را پس بدهید. نوشته مجید دری از درون زندان

پیش ترها:
- شیوا نظرآهاری
- ابوالفضل عابدینی
- بهاره هدایت
- سید علیرضا بهشتی شیرازی
- شبنم مددزاده
- بهروز جاوید تهرانی
- عاطفه نبوی
- ضیاء نبوی
- مهدیه گلرو
- منصور اسانلو
- هنگامه شهیدی
- احمد زیدآبادی
- مسعود باستانی
- علی ملیحی
- حشمت الله طبرزدی
- محسن صفایی فراهانی
- کیوان صمیمی 









جدایی نادر از سیمین



این روزها با توجه به حواشی جدایی نادر از سیمین و با توجه به نوشته ها و متن های مدح گونه ای که در سایت ها و نشریات مختلف در ستایش فیلم می خوانی شاید حرف زدن و انتقاد کردن از آخرین ساخته فرهادی کمی دشوار باشد. بخصوص که فیلم خرس طلائی جشنواره برلین که یکی از معتبرترین جشنواره های سینمائی ست را به دست آورده  و نمایش آن با استقبال تماشاگرهای خارجی هم روبرو شده است. هرچند بعد از کسب خرس طلایی به عنوان بهترین فیلم جشنواره  و خرس نقره ای برای مجموع بازیگران آن، این سوال برای من به شخصه به وجود آمد که موفقیت آخرین ساخته فرهادی و  توجه ویژه به آن چه قدر متأثر از حکم جعفر پناهی و جو حاکم بر جشنواره برلین بوده ؟ جشنواره ای که در سالهای گذشته تبدیل به یکی از سیاسی ترین جشنواره های فیلم شده است. تماشاچی نا آشنا با فرهنگ و سنت های رایج در ایران چگونه می تواند با فیلمی که به نظرم به شدت بومی ست اینچنین ارتباط برقرار کند؟

اما من به شخصه علیرغم تمامی موفقیت هایی که فیلم تا به امروز برای سینمای مان به دست آورده و به عنوان کسیکه سینمای فرهادی را دوست دارد و تمامی آثار او را  چندین و چند بار دیده و همچنان از تماشای دو  فیلم چهارشنبه سوری و درباره الی اش لذت می برد باید اقرار کنم که جدایی نادر از سیمین فرهادی را دوست نداشتم و  فیلم به نظرم تا حدودی شعاری و نچسب آمد. سپیده درباره الی برایم بسیار باور پذیرتر و ملموس تر از سیمین در جدایی نادر از سیمین بود و به نظرم این باور پذیری هم هیچ ارتباطی با بازی بازیگران آن ندارد. چه گلشیفته فراهانی در درباره الی و چه لیلا حاتمی در جدایی نادر ... برای خلق شخصیت های سپیده و سیمین سنگ تمام گذاشته اند. اما شخصیت پردازی شخصیت های درباره الی علیرغم تعدد شخصیت های آن به نظرم حساب شده و باور پذیرتر از شخصیت های جدایی نادر از سیمین بود و تماشاگر در هنگام تماشای درباره الی با سپیده و داستانش همراه میشود و می خواهد برای پیدا کردن الی به قلب دریا بزند اما در هنگام تماشای جدایی نادر از سیمین تماشاگر در طول فیلم فاصله خود را با شخصیت های آن حفظ می کند. نمی دانم این حفظ فاصله چه قدر از سوی فرهادی تعمداً در نظر گرفته شده تا تماشاگر در طول فیلم تنها به عنوان یک ناظر بیرونی باقی بماند و قضاوت هایش در ارتباط با شخصیت های فیلم و موقعیت هایی که در آن قرار گرفته اند به عنوان یک شخص سوم باشد نه بیشتر. خنده های گاه و بیگاه تماشاگران در طول فیلم مثلاً آنجا که حجت از فرط استیصال به سر و صورت خود میزند، به نظرم ناشی از این فاصله و عدم باورپذیری شخصیت هاست. 

جدایی نادر از سیمین همچون فیلم های قبلی فرهادی فیلمی ست اخلاقی که محور اصلی آن بر صداقت و راستگویی استوار است. از مژده چهارشنبه سوری که در انتهای فیلم به خیانت و دروغگویی شوهرش پی می برد و از استیصال به آغوش پسرکش پناه می برد گرفته تا سپیده ای که برای رهایی ِ عذاب وجدان جمع دوستانش از گفتن واقعیت به نامزد الی روی بر می گرداند و  در آخر ترمه ای که به خاطر پدری که همیشه در زندگی اش الگویی از راستی و درستی بوده مجبور به دروغ گفتن می شود همه و همه جامعه آشفته ای را نشان میدهد که آدم هایش مدام در حال انکار واقعیت و حقیقت های زندگی شان هستند. فرهادی در آخرین ساخته خود علاوه بر به تصویر کشیدن تقابل دو طبقه متوسط مدرن و طبقه فرودست سنتی که مرزهای چندان مشترکی با هم ندارند طبقه متوسطی را به تصویر می کشد که در بسیاری از مواقع سردرگم است و هنوز به ثبات نرسیده  و مدام مرزهای اخلاقی اش در حال تغییر است. سیمین نمادی از طبقه متوسط مدرن که پیانو می زند و  به دنبال ترک ایران است و نادر نماد طبقه متوسطی ست که هنوز به بسیاری از سنت هایی که سیمین از آنها دل کنده است، وفادار باقی مانده است. 
جدایی نادر از سیمین در مقایسه با فیلم هایی که این روزها سر در سینماهایمان را پر کرده است و  نمونه شان را می توان در اکران هم زمان  آخرین اثر فرهادی با این مثلاً فیلم ها هم دید، یک سر و گردن بالاتر است اما به نظرم درمقایسه با آثار قبلی فرهادی گامی به جلو محسوب نمی شود.

سکانس برگزیده: سکانسی که ترمه در  دادگاه به خاطر پدرش مجبور به دروغ گفتن میشود و در سکانس بعد ترمه ای را می بینیم که سرش را بر شیشه ماشین گذاشته و آرام اشک می ریزد. دستی ترمه را از دنیای معصوم کودکانه اش به دنیای بی رحم بزرگسالی هول داده است و این دست، دست همان پدری ست که سالها برای ترمه حکم ستون محکم صداقت و راستی دنیای کودکانه اش را داشته است