پاسخی برای یک دوست


پنج شش سال پیش بود که اولین بار شروع به وبلاگ نویسی کردم. تاریخ دقیقش را به خاطر ندارم شاید برای اینکه وبلاگ نویسی در آن زمان برایم حکم یک سرگرمی و تفریح داشت. مثل نوشتن در دفتر خاطرات وقتی سَر ِ کیفی. نوشتن جملات زیبا و پرامید با خط درشت با کلی بُته جقه که با خودکار و مدادهای رنگی در گوشه و کنار صفحات آن کشیده ای. نوشتن برایم یک تفریح دوست داشتنی بود. نوشتن از سینما و تئاتر، دنیای عجیبی که ساعتها می توانست من را مسحور خودش کند و ساعتها می توانستم از آن بنویسم و بنویسم. اما خیلی نگذشت که آن صفحات رنگی تبدیل شدند به صفحات خاکستری که مدام سیاه و سیاه تر میشدند. رنگ و بوی خبرها تغییر کرد. دیگر خبری از آن فیلم ها و سینمای دوست داشتنی نبود. نمیدانم گذر زمان از من آدم جدیدی ساخت یا زندگی جدی تر از آنی شد که تصور داشتم. دخترک معترض درونم که سالها پشت دخترک آرام بیرونی مخفی شده بود یکباره از بین سطر سطر نوشته هایم قدعلم کرد. تمامی حرفهای مگوی در جامعه ای که " حرف زدن ممنوع" رسم غالب آن بود شد کلمه کلمه نوشته هایم در دنیای مجازی. نوشته هایی که مدام سیاه تر میشدند و دخترکی که مدام غرغرو تر از روز قبل بود. این نوشته پاسخی ست به دوست نازنینی که گلایه کرده است که چرا مثل گذشته ها نمی نویسم. دوستی که من و نوشته هایم را از همان صفحات رنگی می شناسد. راستش خودم هم از این دخترک غرغرو خسته شده ام. آرشیو وبلاگم پر شده است از پیش نوشته هایی که دکمه انتشار را برای آنها نخواهم زد. حال و روز آدم نحیفی را پیدا کرده ام که پرت شده است به رینگ مسابقه ای که نه قواعد آن را بلد است نه اساساً توان شرکت در این مبارزه نابرابر را دارد.

پی نوشت: امروز صبح موقع انتشار این پست منتظر شنیدن یک خبر بد بودم و می خواستم کلی بد و بیراه اضافه هم قاطی این نوشته کنم که خدا را صد هزار مرتبه شکر فعلاً همه چیر متوقف شده است.

یلدا


چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم

گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گذران را از سینه فرو ریزم

چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم


ای سایه! سحرخیزان، دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

-هوشنگ ابتهاج-


سناتور


این روزها که احکام سنگین صادره اعم از حبس های طولانی مدت، تبعیدها و محرومیت از فعالیت های اجتماعی و سیاسی صادره برای زندانیان سیاسی را می بینم، نمیدانم چرا مدام قسمتی از کتاب سناتور در ذهنم نقش میبندد. " سناتور" کتابی ست که نوشین احمدی خراسانی و پروین اردلان در آن به شرح فعالیت های مهرانگیز منوچهریان از اولین زنان حقوقدان و نخستین سناتور زن در ایران پرداخته اند. بخش اول کتاب شامل مصاحبه ها و شرح خاطرات مهرانگیز منوچهریان و همسرش حسینقلی حسینی نژاد است.
پروانه وکالت مهرانگیز منوچهریان همانند پروانه وکالت بسیاری از زنان وکیل در اوایل انقلاب لغو شد. بیست و دوم آذر سال هزار و سیصد و شصت و دو آیت الله گیلانی که در آن زمان ریاست دادگاه های انقلاب را به عهده داشت پروانه وکالت مهرانگیز منوچهریان را لغو کرد و در شهریور سال هزار و سیصد و شصت و هفت طی حکمی دستور به استرداد کلیه وجوه دریافتی او در دوره سناتوری اش که مبلغی بالغ بر ششصد هزار تومان بود، داد. منوچهریان اعلام میکند که قادر به پرداخت این مبلغ نیست و شوهرش سند خانه شان در اراک را به همراه وکالت نامه ای برای فروش به دادگاه انقلاب می سپارد. سندی که چند روز بعد توسط یکی از دانشجویانش که در داگاه انقلاب هم مشغول به کار بوده بازپس آورده میشود. دانشجو توضیح میدهد که از طرف دادگاه انقلاب این سند را به من داده اند تا به شما بدهم. آنها گفته اند همینکه بنویسید قادر به پرداخت این مبلغ نیستید برای ما کافی ست و قبول می کنیم. دکتر حسینی نژاد در برابر نگاه ناباور پروین اردلان و نوشین احمدی خراسانی آنها را به سال های قبل از انقلاب می برد، زمانیکه در سمت قاضی، پرونده عده ای از زندانیان سیاسی برای تجدید نظر به او سپرده میشود و او با اعتقادی که به آزادی بیان داشته است دستور به آزادی آنها میدهد. زندانیان سیاسی ای که حالا بعد از انقلاب جزو سران حکومتی شده اند.

محسن صفایی فراهانی



نام: محسن صفایی فراهانی
سن: شصت و دو سال
فعالیت: عضو شورای مرکزی و رئیس هیأت اجرایی جبهه مشارکت، عضو سابق کمیته اجرایی کنفدراسیون آسیا، نماینده مجلس در دور ششم و رئیس اسبق فدراسیون فوتبال
بازداشت: سی خرداد هشتاد و هشت
اتهام: اقدام علیه امنیت، فعالیت تبلیغی علیه نظام، توهین به مسئولان حکومتی، تشویش اذهان عمومی
حکم: پنج سال حبس تعزیری

- محسن صفایی فراهانی از سوی دادگاه انقلاب به شش سال حبس تعزیری محکوم گردید که در دادگاه تجدید نظر این حکم به پنج سال تقلیل داده شد.
- صفایی فراهانی در تاریخ یک بهمن هشتاد و هشت با تودیع وثیقه هفتصد میلیون تومانی برای پنج روز به مرخصی آمد.

- شکایت هفت چهره اصلاح طلب از یکی از مسئولان سپاه
- صفایی فراهانی: به زندان باز می گردم اما شکایت خود را پس نمی گیرم
- استعفای محسن صفایی فراهانی از کنفدراسیون آسیا به دلیل حضور داشتن در زندان
- بر محسن صفایی فراهانی دراین سالها چه گذشت
- نامه همسران هفت فعال اصلاح طلب به رئیس قوه قضائیه


پیش ترها:
- شیوا نظرآهاری
- ابوالفضل عابدینی
- بهاره هدایت
- سید علیرضا بهشتی شیرازی
- شبنم مددزاده
- بهروز جاوید تهرانی
- عاطفه نبوی

- ضیاء نبوی
- مهدیه گلرو
- منصور اسانلو
- هنگامه شهیدی
- احمد زیدآبادی
- مسعود باستانی
- علی ملیحی
- حشمت الله طبرزدی

یک تصویر


این عکسی از من است
مدتی قبل گرفته شده است
در آغاز به نظر می رسد
آغشته و چسبناک چاپ شده
با خطوط محو و سایه روشن های خاکستری
در آمیخته با کاغذ عکس
بعد اگر موشکافانه نگاه کنید
در گوشه چپ
چیزی می بینید شبیه شاخه، بخشی از یک درخت
درخت گلخدا یا صنوبر که رفته رفته پدیدار می شود
و سمت راست، وسط عکس
باید سرازیری ملایمی باشد
و یک خانه چوبی کوچک
و در زمینه عکس دریاچه ای است
و ماورایش چند تپه کوتاه
عکس یک روز بعد غرق شدن من گرفته شد
من در دریاچه ام، وسط تصویر
درست زیر سطح
مشکل است بگویم دقیق کجایم
یا چه قدر کوچکم، چه قدر بزرگ
آب نور را شکسته است
اما اگر مدتی مدید
خوب نگاه کنید
می توانید مرا ببینید.


"" مارگارت اتوود""

درحال دور زدن تحریم ها


شرکتی که در آن مشغول به کار هستم؛ شرکت وارداتی است که نماینده انحصاری یک کمپانی اسپانیایی در ایران را دارد. برای سفارش دادن محصولات درخواستی و واریز کردن پول اقلام خریداری شده می بایست پول واریزی حتماً به اسم نماینده ایرانی باشد. در شروع تحریم ها، تنها یک بانک اسپانیایی وجود داشت که هنوز مراودات خود را با ایران قطع نکرده بود که در دور جدید تحریم ها آن بانک نیز روابط خود را با شرکت های ایرانی قطع کرد و پولی را از ایران دریافت نمیکند. از آن جا که پول واریزی حتماً می باید به نام نماینده ایرانی باشد، امکان واریزکردن پول از طریق صراف هم میسر نیست. مانده بودیم بلاتکلیف که با این تحریم ها و عدم امکان پرداخت پول چه کنیم که کمپانی اسپانیایی اعلام کرد که تنها لطفی که می تواند بکند این است که محصولات سفارشی مان را از طریق یک شرکت واسطه ترکیه ای در ترکیه به دستمان برساند. یعنی محصولات درخواستی مان باید یکبار از اسپانیا به ترکیه حمل شود در آنجا ترخیص و دوباره بارگیری شده از طریق ترکیه به ایران ارسال گردد. این یعنی هزینه حمل مازادی که باید پرداخت کنیم با حق کمیسیونی که به جیب آن شرکت ترکیه ای میرود و محصولاتی که قیمتشان با قیمت های گذشته کلی تغییر کرده است و مشتری هایی که به خاطر تحریم ها چاره ای جز خرید اجناس سفارشی شان با قیمت های جدید ندارند و شرکت ما به عنوان نماینده انحصاری که سود دریافتی اش روز به روز کم و کمتر می شود. حالا می فهمم که منظور از دور زدن تحریم ها این خدمت اساسی ست که درحق کشور دوست وهمسایه ترکیه میکنیم و حجم وارداتی که از ترکیه به ایران روز به روز بیشتر و بیشتر می شوند.

شانزده آذر یعنی...



شانزده آذر یعنی مجید توکلی، ضیاء نبوی، علی ملیحی، مجید دری. شانزده آذر یعنی شبنم مددزاده، مهدیه گلرو، بهاره هدایت، عاطفه نبوی.
شانزده آذر یعنی ستاره دارها، اخراجی ها، محروم ها، تعلیقی ها. شانزده آذر یعنی سلول انفرادی، زندانی سیاسی، دانشجوی تبعیدی. شانزده آذر یعنی اکبر محمدی، احمد باطبی، منوچهر محمدی، بهروز جاوید تهرانی. شانزده آذر یعنی فریاد بلند دانشجو بر سر هر چه ظلم است، علیه هرچه بی عدالتی ست. شانزده آذر یعنی دانشگاه زنده است و هنوز نفس می کشد با تمام زخم هایی که بر تن دارد.

جاسوسان



شبکه بی بی سی فارسی دو هفته است که جمعه شب ها ساعت نه شروع به پخش سریال Spooks یا همان MI-5 کرده است. سریالی در ارتباط با مأموریت های سازمان امنیت داخلی انگلیس یا همان MI-5 که از سال دو هزار و دو در اپیزودهای شصت دقیقه ای از شبکه یک بی بی سی پخش شده و در حال حاضر فصل نهم آن همچنان درحال نمایش است. گفته میشه این سریال چیزی حدود هفت میلیون بیننده در سراسر دنیا دارد. فکر نمی کنم این سریال خیلی در ایران شناخته شده باشه یا حداقل من چیزی درموردش نشنیده بودم. دیشب تصادفاً اپیزود دوم آن را دیدم. شاید زود باشه برای قضاوت کردن اما فکر میکنم از اون دست سریال هاییه که ارزش دیدن و پیگیری کردن داشته باشه.
امتیاز سریال در سایت IMDB هشت و نیم هست.