ابد و یک روز


سعید روستایی در ابد و یک روز دوگانه «زن خوب و سر به راه» و «زن سرکش و طغیانگر» که خلاف انتظارات جامعه و طبقه‌ای که به آن تعلق دارد، زندگی می‌کند را در کنار هم قرار داده است. سمیه زن بله قربان گوی خانواده است که همچون خدمتکاری و با لبخندی لابد از سر رضایت در طول فیلم مشغول سرویس دادن به اعضای خانواده بخصوص مردان خانواده که افسار زندگی‌اش را در دست دارند، است. این برادرهای سمیه هستند که برایش تعیین می‌کنند چه مردی را دوست داشته باشد و با چه مردی ازدواج کند. اعضای خانواده عادت کرده‌اند حتی برای خوردن یک لیوان آب هم سمیه را صدا کنند. چاه گرفته توالت را سمیه با چوب باز می‌کند. اتاق به هم ریخته محسن معتاد به مواد مخدر را سمیه تمیز می‌کند. کسی که باید سری گمشده ریش‌تراش مرتضی برادر بزرگ‌تر را پیدا کند سمیه است. سمیه است که باید حواسش به سفتی و شلی زرده تخم‌مرغ‌های پخت شده برای برادر معتادش باشد. 

در مقابل لیلا و اعظم خواهران بزرگ‌تر سمیه قرار دارند. اعظم زنی است که با پول دیه شوهرش زندگی می‌کند. باوجود مخالفت برادران عربده‌کشش تنها زندگی می‌کند. در سکانسی اعظم که قصد دارد ماشین بخرد خطاب به سمیه می‌گوید «این کارا رو هم نکنیم که یه وقت به خودمون میایم و میبینیم هیچی از زندگیمون نفهمیدیم». اعظم می‌خواهد از زندگی‌اش لذت ببرد. لباس قرمز می‌پوشد که به قول مادر پیرش جلف است. بی‌خیال باید و نبایدهایی شده است که مردان خانواده مدام برایش مشخص می‌کنند. لیلا دختر دیگر خانواده که از سمیه بزرگ‌تر است و در دهه چهارم زندگی‌اش زندگی می‌کند تن به ازدواج نداده است. لیلا برای گذران زندگی‌اش کار می‌کند. از کار کردن در شرکتی که حقوقش تنها ششصد هزار تومان است گرفته تا نگهداری از گربه‌های دست و پا شکسته دیگران. لیلا چشم گفتن بلد نیست. صدایش به بلندی صدای دو برادرش است. اعظم و لیلا هم در بدبختی به ارث رسیده از خانواده‌شان شریکند اما برای بدبخت‌تر نشدنشان می‌جنگند؛ اما نه لیلا و نه اعظم هیچ‌کدام زن ایده آل سعید روستایی و مردان خانواده «ابد و یک روز » نیستند. آخر فیلم این سمیه است که همچون فرشته‌ای با لباس سفید و با چمدانی در دست به خانه بازمی‌گردد. آن‌هم نه به خاطر خودش که به خاطر نوید برادر کوچک‌تری که بدون او نمی‌تواند زندگی کند... آن زنی که چراغ‌های خانه را روشن می‌کند و با ورودش خانه نورانی می‌شود سمیه است. چراغ اتاق لیلا خاموش است و اعظم در تاریکی و از پشت پنجره خیره به سمیه نگاه می‌کند.

دختر دانمارکی

یکی از فیلم‌هایی که اخیرا دیده‌ام فیلم «دختر دانمارکی» به کارگردانی تام هوپر است. فیلمی در رابطه  با ترنس ها و زندگی لی لی البه که از او به عنوان اولین فردی که تحت عمل جراحی تغییر جنسیت قرار گرفته است یاد می‌شود.

آینار واگنر نقاش مشهور دانمارکی با بازی دیدنی ادی ردمین بعد از اینکه همسرش گردا – برای تکمیل طرح نیمه‌کاره مدل زن نقاشی‌اش- به اصرار از او می‌خواهد لباس زنانه برتن کند؛ متوجه می‌شود در شکل و شمایل زنانه احساس رضایت بیشتری دارد و همین نقطه شروعی است برای کشف هویت جدیدی که آینار از کودکی آن را در وجود خود حس  کرده است.  بازی‌ای که در ابتدا برای آینار و گردا حکم شوخی و سرگرمی را دارد، کم کم با بحران هویت آینار شکل و شمایل جدی به خود می‌گیرد و زندگی مشترک آینار و گردا را برای همیشه تغییر می‌دهد.

 آینار که در ابتدای فیلم نقاشی مشهور است با نزدیک شدن به هویت دلخواهش از دنیای نقاشی و هنر فاصله می‌گیرد و در مقابل گردا که در طول زندگی مشترکش و در زیر سایه مردانه آینار مجالی برای رشد نداشته است،  با کنار رفتن آیناری که به لی لی تغییر هویت داده، کم‌کم جایگاه واقعی‌اش را به‌عنوان یک نقاش صاحب سبک پیدا می‌کند.

فیلم «دختر دانمارکی» علیرغم جذابیت داستانی و با بازی‌های خوبی که دارد اما در یک‌سوم پایانی و هنگامی‌که آینار  تن به جراحی‌های خطرناکی می‌دهد که می‌تواند مرگ را برایش به دنبال داشته باشد، دچار افت می‌شود و بخش پایانی فیلم جذابیت و کشش دو سوم ابتدایی آن را ندارد.