نیستی که ببینی


امروز درست ده سال ازنبودنت، از رفتنت گذشته است. ده سال از آن عصر پائیزی و صدای زنگ تلفن و شنیدن هق هق مادربزرگ که خبر از رفتن همیشگی ات داشت... به خانه تان که رسیدیم قیامتی بود. جنازه ات هنوز وسط اتاق بود با ملحفه ای سفیدی که به رویت کشیده بودند. صدای ضجه بود و گریه. صدای کِل کشیدن ها برای جوانی ات که نیمه تمام مانده بود. ..آرام کنار جنازه ات زانو زدم و ملحفه را از روی صورتت کنار کشیدم. هنوز گرم بودی و عطر نفس هایت انگار در هوا. خیره ماندم به لبخندی که بر لبانت نقش بسته بود... آمبولانس که برای بردنت آمد، جنازه ات بروی برانکار در حیاط خانه انگار می دوید.
امروز درست ده سال از نبودنت، از رفتنت گذشته است و تنها نشانه این روزهایت همین سنگ قبر است که نامت به روی آن حک شده است. روحت شاد.

به مناسبت بیست و پنج نوامبر؛ روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان



" پروانه های فراموش نشدنی" لقبی که به خواهران میرابال از طرف مردم کشورشان اعطا شده است. در بیست و پنج نوامبر هزار و نهصد و شصت، سه خواهر به نام های پاتریا، ماریا و آنتونیا که به مبارزه علیه دیکتاتور زمان خود یعنی " رافائل تروخیو" برخاسته بودند، در حادثه رانندگی ساختگی که تروخیو برایشان ترتیب داده بود به طرز فجیعی کشته شدند. اتفاقی که خشم مردم دومینیکن را به همراه داشت و یکسال پس از این حادثه موجب فروپاشی نظام دیکتاتوری جمهوری دومینیکن گردید و نام این سه خواهر را برای همیشه در قلب تاریخ ثبت کرد.
در هفدهم اکتبر هزار و نهصد و نود و نه، مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامه ای را صادر نمود که طی آن بیست و پنجم نوامبر به عنوان روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان معرفی گردید. در ماده " یک " این قطعنامه خشونت علیه زنان این گونه تعریف شده است:
  • هر عمل خشونت آمیز براساس جنسیت که به آسیب رساندن یا رنجاندن جسمی، جنسی و یا روانی منجر شود یا احتمال می رود که منجر گردد- از جمله تهدید و یا رفتارهای مشابه، اجبار نمودن یا محروم کردن زنان از آزادی های عمومی و یا آزادی های فردی - در دسته رفتارهای خشونت آمیز علیه زنان قرار می گیرد.
خوشبختانه در سالهای اخیر بسیاری از کشورها حتی تعداد زیادی از کشورهای مسلمان اقدام به تصویب قوانینی تحت عنوان "قانون منع خشونت خانگی علیه زنان" نموده اند؛ قوانینی که می تواند به عنوان اهرم های بازدارنده و پیشگیرانه، خشونت علیه زنان را چه در سطح جامعه و چه در میان خانواده ها کاهش دهد و یک گام رو به جلو درجهت تحقق بخشیدن به رویای داشتن خانه هایی امن و عاری از هرگونه خشونت محسوب گردد.
سایت" تا قانون خانواده برابر" بخشی را به خشونت خانگی اختصاص داده که در آن به ترجمه قوانین منع خشونت خانگی مصوب در کشورهای مسلمان پرداخته است؛ کشورهایی که به لحاظ مذهبی شاید بتوان گفت نگاه مشابه ای به زنان و حقوق مرتبط با آنها دارند و با این وجود و با در نظرگرفتن تمامی جنبه های شرعی و عرفی توانسته اند قوانینی را تحت عنوان قانون منع خشونت خانگی به تصویب برساند، قانونی که متأسفانه هنوز در ایران تحت این عنوان به تصویب نرسیده است.
تعدای از قوانین مصوب در سالهای اخیر:
- قوانینی برای حمایت از زنان در برابر خشونت خانگی در ترکیه( مصوب دو هزار و هفت) / نیکزاد زنگنه
- قانون حمایت از زنان در برابر خشونت خانگی در لبنان( مصوب دو هزار و ده) / جوانه جواهری
- قانون منع خشونت خانگی علیه زنان در نپال ( مصوب دو هزار و هشت ) / بنفشه جمالی
- قانون منع خشونت خانگی علیه زنان در مالزی ( مصوب هزار و نهصد و نود و چهار) / بنفشه جمالی



-

حشمت الله طبرزدی



نام: حشمت الله طبرزدی
سن: پنجاه و یک سال
فعالیت: دبیرکل جبهه دموکراتیک ایران و سخنگوی شورای همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران
بازداشت: هفتم دیماه هشتاد و هشت، فردای روز عاشورا
اتهام: فعالیت تبلیغی علیه نظام، اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور، توهین به رهبری و ریاست جمهوری و اخلال در نظم عمومی
حکم: نه سال حبس تعزیری و هفتاد و چهار ضربه شلاق
زندان: رجایی شهر

- طبرزدی مدیر مسئول نشریه هایی چون ندای دانشجو، پیام دانشجو و گزارش روز بوده است که این نشریات بارها لغو امتیاز شده اند.
- طبرزدی پیش از بازداشت در سال هشتاد و هشت، حدود نه سال از سالهای گذشته را در زندان و بازداشت به سر برده و پیش از این به ده سال محرومیت از حقوق اجتماعی و تبعید محکوم شده بود.

- متن دفاعیات حشمت الله طبرزدی که به دادگاه ارائه شده است / آنچه که برای من اهمیت دارد این است که قانون و آیین دادرسی رعایت شود.
- شکایت حشمت الله طبرزدی از مقام رهبری
- سیر تحولات حشمت الله طبرزدی


پیش ترها:
- شیوا نظرآهاری
- ابوالفضل عابدینی
- بهاره هدایت
- سید علیرضا بهشتی شیرازی
- شبنم مددزاده
- بهروز جاوید تهرانی
- عاطفه نبوی

- ضیاء نبوی
- مهدیه گلرو
- منصور اسانلو
- هنگامه شهیدی
- احمد زیدآبادی
- مسعود باستانی
- علی ملیحی

لطفاً مزاحم نشوید.



زن با عینک آفتابی پهن در اتاق پرو جلوی آئینه ایستاده است. صدای صحبت های مرد با دو زن علاقه مند به گویندگی در تلویزیون از پشت در اتاق شنیده میشود. زن دست برده و عینک را از چشمان خود بر میدارد و به کبودی زیر چشمانش نگاه میکند. صدای مرد با دو زن که می خواهند با آقای مجری تلویزیون عکس بیندازند همچنان از پشت در شنیده می شود.

" لطفاً مزاحم نشوید" اولین فیلم مستقل محسن عبدالوهاب، روایت سه داستان کوتاه از زندگی روزمره مردم پایتخت نشین است که عبدالوهاب همانند حلقه های زنجیر آن سه داستان را به هم وصل کرده است.
داستان اول حکایت مرد روزنامه نگاری ست که به خاطر تعطیلی روزنامه ای که در آن کار می کرده به مجری گری مسابقه تلویزیونی ای بنام " یک سبد ستاره" روی آورده است. مرد که هرروز در برنامه تلویزیونی اش شعار و پیام اخلاقی میدهد، در خانه همسر خود را کتک میزند و برای توجیه کار خود می گوید که از قدیم الایام همه مردها زن های خود را کتک میزده اند قبلاً در خیابان و جلوی چشم مردم اما امروز در خانه. زن هم برای اینکه درس فرهنگی به مرد بدهد به کلانتری رفته و از شوهر مشهور خود شکایت میکند.
روایت دوم: داستان روحانی شهرستانی ست که در تهران دفتر ازدواج و طلاقی به راه انداخته است. اما روحانی ساده دل - با بازی هدایت هاشمی- به جای ثبت ازدواج و طلاق و خواندن صیغه محرمیت و گرفتن پول، مدام ارباب رجوع هایش را درس اخلاقی میدهد تا جائیکه آبدارچی دفترخانه به او میگوید اگر می خواستی نصیحت و موعظه کنی باید میرفتی مسجد نه اینکه دفترخانه راه بیندازی.
قصه سوم: حکایت زوج مسنی ست که در خانه ای دو طبقه تنها زندگی میکنند. مردی جوان با بازی حامد بهداد که خود را تعمیرکار تلویزیون معرفی میکند به خانه آنها وارد میشود. اما مرد جوان که به علت ترک همسرش دختر شیرخواره خود را نیز به همراه دارد مجبور میشود از پشت میله های حفاظ خانه، تلویزیون را تعمیر کند چون پیرمرد و پیرزن به او اعتماد نکرده و در خانه را به رویش باز نمیکنند.

فیلم، تصویر ساده ای ست از زندگی مردمان پایتخت نشین و بیان مشکلات آنها که عبدالوهاب با درونمایه طنز آنها را به تصویر می کشد. لطفاً مزاحم نشوید، فیلم پیچیده ای نیست، روایتی ست از روزمره گی ها و آنچه هرروز در کلان شهری چون تهران نظاره گر آن هستیم.

پی نوشت: گویا از ششم آبان تصویر فوق که یکی از بیلبوردهای فیلم " لطفاً مزاحم نشوید" هست را از سطح شهر جمع کرده اند و پس از تذکر حوزه علمیه اصفهان نیز این بیلبورد از سطح شهر اصفهان نیز جمع آوری شده است. من که متوجه اشکال شرعی و عرفی که لابد جایگاه روحانیت را دراین تصویر به خطر انداخته است نشدم.

کجا مانده ای آخر؟


همیشه
به انتهای گریه که می رسم
صدای ساده ی فروغ را از انتهای شب می شنوم
صدای غروب غزال ها را
صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن
آرام تر که شدم
شعری از دفاتر دریا می خوانم
و به انعکاس صدایم در آئینه اتاق
خیره می شوم
در برودت این همه حیرت
کجا مانده ای آخر؟


- یغما گلرویی-

رویا در رویا



کاب به خانه خود وارد میشود. نگاهی از سرناباوری و شک به اطراف می اندازد. دست در جیب خود برده و توتم ش را بر روی میز می چرخاند. صدای بچه ها از بیرون خانه شنیده می شود. به سمت بچه های خود می رود و آنها را در آغوش می گیرد. کاب به آرزوی خود رسیده و به خانه و کنار فرزندان خود بازگشته است اما توتم همچنان برروی میز درحال چرخیدن است. آیا این نیز یک رویاست؟ یا کاب به دنیای واقعی زندگی خود بازگشته است؟
در بین تصاویر، پوسترها و عکس های فیلم، تصویر بالا را گویاترین تصویر برای معرفی آخرین اثر کریستوفر نولان " Inception" یافتم. مارپیچی تودرتو از رویا و واقعیت. رویا و واقعیتی که همچون رشته های کلاف پیچیده ای در هم تنیده اند و تمایز آنها را تقریباً غیرممکن می سازد. " Inception" فیلم پیچیده ای ست؛ پیچیده تر از آنی که انتظار داشتم و غافلگیر کننده تر از آنچه درباره اش در همین مدت کوتاه اکران شنیده بودم. بیخود نیست که در همین مدت کوتاه انقدر سر و صدا به پا کرده و در سایت IMDB امتیاز نه از ده را به دست آورده و بعد از رستگاری ازشاوشنگ و پدرخوانده یک و دو، چهارمین فیلم برتر تاریخ سینما در این سایت معرفی شده است.



فیلم پُر است از سکانس های زیبا و جلوه های بصری که تماشاگر را مبهوت خود می سازد. اما اوج بهره گیری از این جلوه های ویژه را می توان در سکانسی که کاب و آریادنه در کافه ای در کنار خیابان نشسته اند، دید. جائی که آریادنه متوجه می شود که آنچه در اطرافش میبیند واقعیت ندارد، بلکه رویایی ست که کاب آن را طراحی کرده و او را به آن وارد ساخته است. به یکباره طوفانی به پا میشود و دنیای رویائی کاب در جلوی چشمان حیرت زده آریادنه شروع به از هم پاشیدن می کند. آسمان دگرگون می گردد. ساختمان ها متلاشی می شوند و آدم ها ناپدید. بگذریم ازاینکه آریادنه هم در سکانس بعدی و با رویایی که با نادیده گرفتن قوانین فیزیک طراحی می کند، حسابی کاب را غافلگیر و متحیر می سازد. "Inception" یعنی رویا در رویا، یعنی ورود به لایه لایه خواب ها و رویاهای شخصیت های فیلم. یعنی غافلگیری پشت غافلگیری.
در بسیاری از نقدها و سایت ها دیدم که "Inception" را آغاز یا سرآغاز خلقت ترجمه کرده اند. به نظرم ترجمه لغوی را نباید درباره این فیلم به کاربرد. جایی کاب در توصیف کاری که قرار است انجام دهد می گوید: کار من قراردادن نطفه یک فکر در ذهن دیگری ست بی عیب و نقص تا جاییکه این نطفه رشد کند و بخشی از واقعیت برای آن فرد گردد" شاید " القا" یا " تلقین" ترجمه مناسبتری باشد.

- پوسترهای فیلم را میتوانید از اینجا ببینید.
- موسیقی متن ساخته Hanz Zimer را می توانید ازاینجا دانلود کنید.

علی ملیحی




نام: علی ملیحی
سن: بیست و هشت سال
فعالیت: روزنامه نگار، عضو شورای سیاستگذاری و مسئول روابط عمومی سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت)
بازداشت : بیست بهمن هشتاد و هشت
اتهام: اجتماع و تبانی علیه نظام، تبلیغ علیه نظام، شرکت در تجمعات غیرقانونی، نشر اکاذیب و توهین به رئیس جمهور
حکم: چهار سال حبس تعزیری و صد هزار تومان جریمه نقدی

علی ملیحی به همراه پانزده تن دیگر از زندانیان سیاسی، در اعتراض به انتقالشان به سلول انفرادی در هفتم مرداد هشتاد و نه به مدت دوهفته دست به اعتصاب غذا زد.

- بیانیه دانشجویان دانشگاه آزاد در ارتباط با بازداشت علی ملیحی
- نامه پدر علی ملیحی به دادستان: سی سال پیش قرار نبود فرزندانمان را درانفرادی زیر مشت و لگد بگیرند.
- گزارشی از وضعیت علی ملیحی
- به یاد علی ملیحی و اعتصاب غذایش که اعتصاب خنده ماست / مجتبی سمیع نژاد

پیش ترها:
- شیوا نظرآهاری
- ابوالفضل عابدینی
- بهاره هدایت
- سید علیرضا بهشتی شیرازی
- شبنم مددزاده
- بهروز جاوید تهرانی
- عاطفه نبوی

- ضیاء نبوی
- مهدیه گلرو
- منصور اسانلو
- هنگامه شهیدی
- احمد زیدآبادی
- مسعود باستانی

ریسمان باز



امروز که برای خرید به سوپرمارکتی رفته بودم در بین سی دی ها و فیلم های عجیب و غریب این روزها و سریال های هفتگی خوش رنگ و لعابی چون فلب یخی و صد البته قهوه تلخ مهران مدیری که گویا برای برخی از نان شب هم واجب تر شده است و هر هفته در به در به دنبال سری جدید آن میگردند؛ چشمم به فیلم خوش ساخت " ریسمان باز" مهرشاد کارخانی افتاد. فیلمی که با تمام کم و کاستی هایش و با اینکه در دوران محدود اکران عمومیش تنها یک بار موفق به دیدن آن شده ام اما بسیاری از سکانس ها و صحنه های زیبایش را مو به مو به خاطر دارم و از دیدنش بسیار لذت برده ام. فیلم هایی نظیر " ریسمان باز" اگر شانس اکران عمومی پیدا کنند معمولاً نمایش شان محدود به یکی دو سالن بوده و در بسیاری از مواقع هم تنها، سانس های خاصی به آنها اختصاص داده می شود. به همین دلیل به خاطر دارم ریسمان باز را در بدترین زمان و مکان ممکن دیدم. در یک روز کاری در وسط هفته و سانس دوازده تا دو بعداز ظهر و در سینمای غیراستاندارد ایران با آن صدایی که مدام کم و زیاد میشد. سالن سینما تقریباً خالی بود و سرجمع پنج شش نفر هم نبودیم اما در بین همان پنج شش نفر، آقای با فرهنگی حضور داشت که سالن سینما را با رستوران اشتباه گرفته بود و در طول نمایش فیلم با طیب خاطر مشغول تناول ساندویچ کالباس خود بود و صدای کاغذ دورپیچ شده آن بر روی اعصاب دیگر تماشاچیان؛ با تمام این اوصاف فیلم ریسمان باز از فیلم های دوست داشتنی ست که در دوسه سال اخیر دیده ام.
قصه فیلم را شاید بتوان در یک خط ساده روایت کرد: دو پسر جوان با بازی پژمان بازغی و بابک حمیدیان می خواهند گاو زخمیشان را برای درمان از جنوب تهران به شمال شهر ببرند؛ اما مهرشاد کارخانی همین روایت ساده را با اتفاقاتی که در مسیر این دو جوان قرار داده به زیبایی می آراید. انتخاب کشتارگاهی در حومه شهر تهران به عنوان لوکیشین اصلی فیلم و به تصویرکشیدن فضای خشن و گاه آزاردهنده آن؛ لهجه زیبای آذری بابک حمیدیان، سکوت و گوشه گیری پژمان بازغی که نشانه اعتراض اوست بر زندگی تحمیل شده ای که به آن تعلق ندارد، فرار گاو زخمی و حمله آن به مردم بالای شهرنشین که از دیدن یک گاو در سطح شهر وحشت کرده اند. سکانس عالی نبرد و تلاش میکائیل - پژمان بازغی- برای مهار گاو زخمی و در آخر هم صحنه زیبای انتهایی فیلم جایی که پژمان بازغی و بابک حمیدیان خسته و مبهوت بر بالای جسد گاو کشته شده نشسته اند، در تصویری قاب مانند که خورشید آن درحال غروب است و برج میلادی که در آن به عنوان نمادی از تهران مدرن و شکاف طبقاتی که از جنوب تا شمال این شهر کاملاً مشهود است، خودنمایی میکند؛ همه از نکات قابل اعتنای فیلم هستند. ریسمان باز از آن دست فیلم ها و اتفاقات نادری ست که نمونه شان را در چندسال اخیر در سراشیبی که سینمای مان به آن دچار شده است، کمتر دیده ایم.

یک پیشنهاد بی ربط: اگر مثل من به موسیقی فادو علاقه دارید؛ این قطعه زیبا از ماریزا خواننده پرتغالی را حتماً گوش کنید که بسیار زیبا خوانده است.

این روزها که می گذرد...


بعد از چند روز دوری از محیط مجازی و بی خبری از خبرهای این روزها؛ در فرصت کوتاهی که پیدا کرده ام نشسته ام و یک به یک اخبار جمع شده در گوگل خوان را از نظر می گذرانم و این میشود تنها قسمت کوچکی از تمامی اتفاقات رخ داده در این چند روز -که به هفته هم نکشیده است- و فتنه ای که به لطف جوانان هوشیار درصحنه می گویند تمام شده است:

دستگیری دو فعال دانشجویی در مازندران، حکم زندان برای دو فعال ملی مذهبی دراهواز، بازداشت یک هم وطن بهایی دیگر در سمنان، چهارده سال حبس برای یک فعال اجتماعی اهل مریوان ، شکایت عبدالله مومنی از بازجویان و قاضی پرونده اش برای شکنجه هایی که دیده است، قطع تماس های تلفنی زنان زندانی سیاسی اوین و این بار انتقال تمامی آنها به بند متادون، اعتصاب غذای دوباره نسرین ستوده که این روزها در انفرادی، دوری از دو کودک خردسالش را به جرم دفاع از موکلینش تحمل می کند. و جشن تولد علی جمالی نازنین که به دور از خانواده و نیکان هفت ماهه اش در اوین برگزار شد.