یک جهان عادلانه


نویسنده مهمان: سمانه مرادی- دستادست

همه‌ی ما یا دست‌کم تعداد زیادی از ما این جمله را به وفور شنیده‌ایم که دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم عادلانه نیست. شاید هم گوینده جمله خودمان بوده‌ایم. به یقین رسیده‌ایم که عدالتی در کار نیست. حتا خو گرفته‌ایم به بی‌عدالتی به ویژه وقتی پای مسائل اقتصادی در میان باشد.

اما این دنیای دیوانه و ناعادلانه را خود ما می‌سازیم و چرا تلاش نکنیم برای ساختن دنیایی عادلانه؟

دست‌کم می‌توانیم امتحان کنیم!

ما، یک سال و اندی‌ست این کار را شروع کرده‌ایم! تلاش می‌کنیم کمی دنیا را عادلانه کنیم. ما یعنی دستادست و تمام همراهانی که با خریدها، همکاری‌ها و فعالیت‌های خود باعث رشدش شده‌اند.

دستادست کسب و کار اجتماعی‌ایی است که جرقه‌ی تولدش با این جمله از کتاب «جهانی بدون فقر» نوشته محمد یونس زده شد: « ما در حال خلق نسلی کاملا نو هستیم. ما می خواهیم در سلسله متمادی تاریخ فقر شکستگی ایجاد کنیم

 اما وقتی از کسب و کار اجتماعی حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟

کسب و کار اجتماعی، فعالیتی اقتصادی با هدف اجتماعی و نه مالی است که اصطلاح آن نخستین بار توسط محمد یونس خالق وام‌های خرد استفاده شد.

محمد یونس جایی در کتاب‌ش می‌گوید: «همه فقرا کاری بلدند که بتوانند زندگی‌شان را با آن بچرخانند اما نمی‌توانند آن را عرضه کنند.»

دستادست نیز بر اساس همین تعریف شروع به فعالیت کرده است و تلاش می‌کند یک فضای مناسب برای عرضه محصولات دست‌ساز و هنرهای دستی براساس اصول تجارت عادلانه و در جهت توانمندسازی تولیدکنندگانی که امکان عرضه محصول خود را به صورت مناسب ندارند، فراهم کند.

وقتی بنا باشد به توانمندسازی یعنی دستادست خیریه نیست! ماهی نمی‌دهد بلکه ماهی‌گیری را یاد می‌دهد. دست تولیدکننده‌ای را می‌گیرد که نمی‌تواند برای محصولش بازار مناسب بیابد و در نتیجه متوسل به واسطه‌ها می‌شود و در نهایت 30 تا 50 درصد قیمت نهایی را دریافت می‌کند.

این تولیدکننده شاد نیست و ناچار است به این معامله‌ی نابرابر تن دهد. ما فکر می‌کنیم می‌توانیم شرایط را تغییر دهیم و با حذف واسطه‌ها تولیدکننده‌ای شاد داشته باشیم در کنار خریداری که راضی است از خرید خود و مبلغ عادلانه‌ای که پرداخت کرده است.

دستادست در نهایت می‌خواهد به جایی برسد که بتواند به تولیدکنندگان وام‌های کوچک و آموزش‌های مورد نیاز جهت بالا بردن کیفیت محصول ارائه دهد.

از جمله دستاوردهای دستادست تا امروز تاسیس فروشگاه آنلاینی است با محصولاتی از تولیدکنندگانی از اقشار آسیب‌پذیر و تولیدکنندگان مستقل از شهرهای مختلف کشور است. علاوه بر این برگزاری چندین بازارچه فروش، همکاری با گروه‌های فعال در زمینه‌ توانمندسازی به ویژه توانمندسازی زنان نیز از دستاوردهای ما در طول یک سال و پنج ماه هستند. توانمندسازی زنان از اهمیت زیادی برای ما برخوردار است، زنان شاد و توانمند، می‌توانند جامعه‌ای شادتر و توانمندتر و کودکانی سالم‌تر داشته باشند.

دستادست راه بسیار درازی در پیش دارد و هر چه در مسیر خود جلوتر می‌رود بیش‌تر به این مهم دست می‌یابد که یک دست صدا ندارد. رویای جهانی عادلانه هر چند بعید به نظر می‌رسد اما غیرممکن نیست تنها باید دستان زیادی در کار باشند! دستانی که تلاش کنند و ناامید نشوند. بایستند و در برابر نه‌ها، نمی‌شودها، در برابر سختی‌ها عقب‌نشینی نکنند.

کارهای زیادی هست که می‌شود انجام داد و در داستان دستادست سهیم بود، در داستان عادلانه کردن قسمتی از جهان. به سایت دستادست سری بزنید شاید شما هم دوست داشتید بخشی از این داستان باشید.


http://goo.gl/MedPDV

فیلمی کوتاه درباره ی کشتن(1988)



صحنه اعدام قانونی بسیار ناراحت کننده تر است، هرچند تنها پنج دقیقه ی پیش از پایان فیلم را به خود اختصاص میدهد. پس از یک تمرین ناراحت کننده در صبح فیلمبرداری، کار به روز بعد موکول شد. کارگردان چنین توضیح داده: «منظره ی اعدام مشخصا غیرقابل تحمل است. حتی وقتی داری وانمود می کنی.» و هرچند وانمود است، نتیجه نهایی چنان اثرگذار بود که پس از پخش فیلمی کوتاه درباره ی کشتن(که در آن زمان مذاکرات درباره ی موضوع اعدام قانونی در لهستان شروع شده بود)، فیلم به طور بارزی در مباحثات ضدمجازات مرگ نقش داشت. در 1989، سال بعد از اتمام فیلم، دولت جدید لهستان همه ی مجازات های اعدام را پنج سال به تعلیق درآورد.

کریشتف کیشلوفسکی/ نوشته: مونیکا مارر/ ترجمه هادی چپردار 

فیلمی کوتاه درباره ی عشق(1988)


اما این فیلمی کوتاه درباره ی درد نیز هست. هنگامیکه تومک از صاحبخانه اش می پرسد که آدم ها چرا گریه می کنند، یکی از توضیحاتی که زن می دهد این است: «وقتی دیگر نمی توانند تحمل کنند.» برایش تعریف می کند که پسرش چگونه با بوجود آوردن دردی جسمی در یک جای دیگر(با گذاشتن اتویی روی سینه اش)، درد خود را تقلیل میداد. تومک به اتاقش می رود و وقتی ماگدا را می بیند که پشت میز آشپزخانه اش، پس از مشاجره ای با یکی از دوست هایش، به هق هق می افتد، چشمان خود را می بندد و در یک بازی «شانس»، تیغه های قیچی را در فاصله ی میان انگشتان مختلفش می زند. دست آخر انگشتی را سوراخ می کند و همدلی خاموشی از درد را با ماگدا سهیم می شود. به شکلی، مشابه، پس از آن که دور چشمش کبود می شود و عشقش را به ماگدا اعتراف می کند، به پشت بام می رود و برای منحرف کردن ذهن خود از درد تحقیر، از برف(به جای اتوی داغ) استفاده می کند.

کریشتف کیشلوفسکی/ نوشته: مونیکا مارر/ ترجمه هادی چپردار