دل به خاطره ها می بندیم!


دیروز همسر یکی از زندانیان سیاسی که نزدیک یک سال است شوهرش را ندیده و گویا قرار است شوهرش به همین زودی ها آزاد شود؛ در صفحه فیس بوکش نوشته بود: ""چه طور میشود وقتی عزیزت بعد از یکسال- بعد از یکسال با آنهمه سختی و عذابی که کشیده است- دوباره به زندگی ات بر می گردد؟ بعد از یک سال دوری برای هم غریبه نشده ایم؟ بعد درکامنتی که در جواب دوستانی که دلداریش داده بودند که این طور نیست و همه چیز مثل اولش میشود، نوشته بود: "" این احساس را از زنهای دیگری هم شنیده ام. همسر یکی از زندانیانی که شوهرش آزاد شده است می گفت: روز اول بعد ازاینکه مهمان ها رفته اند خیلی معذب شده است."" .. . با خواندن این جملات خیلی به هم ریختم، شاید برای اینکه قبلاً هم این جملات و داشتن این احساس را از کس دیگری هم شنیده بودم؛ از یکی از دوستان صمیمی دانشگاهی ام. دختری که پدرش از اسرای جنگ بود و بعد از چند سال اسارت برگشته بود. اوایل ی که با هم آشنا شده بودیم و خیلی باهم صمیمی نبودیم؛ وقتی میشنیدم که پدرش در شهر دوری در جنوب ایران کار میکند و خیلی دیر به دیر به دیدن آنها می آید و غالباً هم به جای تلفن نامه می نویسد، خیلی تعجب میکردم. اوایل با خنده از جواب دادن طفره می رفت اما یک روز که دیگر باهم صمیمی شده بودیم ،با بغض ی که هیچ وقت فراموشم نمیشود گفت: "" ما به بودن پدر در خانه عادت نکرده ایم ، وقتی پدر خانه است انگار که یک مرد غریبه در خانه مان هست! پدر هم که این موضوع را فهمیده است، بدون اینکه به رویمان بیاورد، رفته و به بهانه کار کردن در شهر دور افتاده ای زندگی می کند.""
می دانم دوستم و خواهرانش درحال حاضر دیگر آن احساس گذشته را ندارند و بعد از گذشت چندسال، باز به بودن پدر در خانه عادت کرده اند. به شنیدن صدایش و حس کردن گرمای دست های پدرانه او، به جای دلخوش کردن به چند خط نامه از راه دور. اما این واقعیت تلخ را نمی توان انکار کرد؛ ما آدمها به نداشتن ها، به نبودن ها، به فاصله ها عادت می کنیم. چه خوش مان بیاید و چه خوشمان نیاید با آنها کنار می آئیم، یعنی مجبوریم که کنار بیائیم. دل می بندیم به یک ملاقات کابینی، به یک تلفن چند دقیقه ای، به یک نامه دو سه خطی از راه دور. واقعیت این است که ما آدمها بلدیم چه طور با خاطره هایمان زندگی کنیم.

بهاره هدایت



نام: بهاره هدایت
فعالیت: فعال دانشجویی( دانشگاه علوم اقتصاد تهران)، عضو شورای مرکزی و سخنگوی دفتر تحکیم وحدت، فعال حقوق زنان و عضو کمپین یک میلیون امضاء
تاریخ بازداشت: دهم دیماه هشتاد و هشت
حکم: نه سال و نیم حبس تعزیری(هفت سال و نیم + اجرای دو سال حکم تعلیقی او در ارتباط با تجمع بیست و دوم خردا هشتاد و پنج)
موارد اتهامی: دادستان تهران موارد اتهامی بهاره هدایت را شانزده مورد برشمرده است که مهمترین آنها: فعالیت تبلیغی علیه نظام از طریق مصاحبه با رسانه های بیگانه و شرکت در تجمعات غیرقانونی و تخریب درب دانشگاه امیرکبیر هنگام ورود مهدی کروبی به دانشگاه (پنج سال)، توهین به رهبری( دو سال)، توهین به رئیس جمهور(شش ماه)

به گفته وب سایت ادوار نیوز، حکم بهاره هدایت سنگین ترین حکم قضائی است که از ابتدای تأسیس انجمن های اسلامی دانشگاه برای یکی از اعضای این تشکل صادر شده است.

بیشتر بخوانید:
- تصاویری از حضور بهاره هدایت در جنبش زنان، نسیم سرابندی
- به پاس گام های بهاره هدایت در راه برابری و عدالت، جلوه جواهری
- سخنرانی ویدئویی بهاره هدایت در همایش همبستگی جهانی با جنبش دانشجویی ایران به مناسبت شانزدهم آذر، روز دانشجو


اصلاً کاش همه این یکسال دروغ بود.


حتماً شما هم این یکی دو روزه این نوشته را خوانده اید: ناگفته هایی درباره ی ترانه موسوی. اینکه کسی بنام ترانه موسوی وجود نداشته و ندارد و تمامی خبرهایی که تا به امروز درباره دختری بنام ترانه خوانده ایم شایعه بوده است و دروغ. عجیب هم نیست. در آن دوران آشفته، بی هیچ رسانه مستقل و کاربلد و انتشار خبرهایی که منبعشان غالباً " شهروند خبرنگاران" بوده اند، دور از ذهن نیست اگر برخی ازشایعات، شاخ و برگ پیدا کرده باشند و در قالب یک خبر، در صدر اخبار قرار گرفته باشند. هرچند به نظرم به این نوشته هم نمی توان استناد کرد و متن نوشته شده توسط امید حبیبی نیا در فیس بوکش به نظرم پر تناقض است.
اما نمیدانم چرا ته دل خوشحال شدم از اینکه خواندم دختری بنام ترانه وجود نداشته است. اینکه هیچ وقت ترانه ای نبوده که در لباس سبز جلوی مسجد قبا دزدیده شده باشد و بعد از تجاوز، جسد سوزانده شده اش را در بیابان های حومه کرج پیدا کرده باشند. کاش می خواندم سهراب و اشکان و ندا و امیر هم زنده اند و هنوز زیر آسمان همین شهر نفس می کشند. کاش نامه حمزه کرمی هم دروغ بود و در زندان های سرزمینم انسان ها به خاطر فکر و اندیشه شان تهدید به مرگ و اعدام نمی شدند. از شکنجه و تجاوز خبری نبود. کاش می خواندم دروغ بوده که برای اعتراف گرفتن و لرزاندن و شکاندن یک پدر به او گفته اند: دخترت در همین سلول کناری ست، صدایش را می شنوی؟ کاش دستی مرا از این کابوس یکساله بیدار می کرد و می فهمیدم همه آنچه در این یکسال شنیده ام؛ خوانده ام و با چشمان خود در کوچه و خیابان دیده ام واقعیت نداشته است. اصلاً کاش فردا همه خبرگزاری ها با تیتر درشت می نوشتند که همه این یکسال دروغ بوده است و خلاص.

ابوالفضل عابدینی؛ زندانی ممنوع الملاقات، ممنوع التردد این روزها



نام: ابوالفضل عابدینی نصر
تاریخ تولد: یکم مهرماه هزاروسیصدشصت و یک
فعالیت: روزنامه نگار، فعال حقوق بشر، عضو حزب پان ایرانیست
بازداشت: نهم تیرماه هشتاد و هشت برای بار نخست در موج بازداشت های اخیر دستگیر و در چهارم آبان با قید وثیقه آزاد گردید. مجدداً در دوازدهم اسفند هشتاد و هشت بازداشت شد.
محکومیت: یازده سال حبس تعزیری
اتهامات: ارتباط با دولت های متخاصم ( پنج سال)، فعالیت های حقوق بشری ( پنج سال)، تبلیغ علیه نظام از طریق مصاحبه با رسانه های بیگانه ( یکسال)
زندان: زندان کارون اهواز

- ابوالفضل عابدینی بیش از یک ماه است که ممنوع الملاقات شده است و از ششم مرداد حتی به او اجازه تماس تلفنی با مادرش را نیز نداده اند. به گفته هرانا، خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران این زندانی از بیست و ششم مرداد، در اقدامی عجیب به دستور رئیس زندان کارون " ممنوع التردد" و تا اطلاع ثانوی از تردد در زندان و خارج شدن از بندش منع شده است. این در حالی ست که به گفته این خبرگزاری عابدینی به علت ناراحتی فلبی که دارد می بایست هر سه روز یکبار برای دریافت دارو به بهداری مراجعه کند.

ابوالفضل عابدینی خبرنگاری ست که در سال هشتاد و شش به پوشش خبری اعتصاب سندیکای کارگری نیشکر هفت تپه خوزستان از طریق مصاحبه با رادیو فردا پرداخت و این موضوع را به گوش رسانه های بین المللی رساند.


نامه مادر ابوالفضل عابدینی به رئیس قوه قضائیه را از اینجا بخوانید.


پس لگدمال کردن حیثیت انسانها چه می شود؟


امروز در وبلاگ " گل دختر" مطلبی را خواندم با این عنوان که " چادرم را لگد نکنید". اشاره این گل دختر به اعترافات تلویزیونی سکینه آشتیانی ست و اینکه چرا بر سر زنی که به گفته نگارنده متن " حتی به اولین اخلاقیات خودش پایبند نبوده است چادر سر کرده اند" و چرا قداست چادری که باز به گفته او ارثیه فاطمه زهراست را اینگونه زیر سوال برده اند!!
اما سوالی که من از این خواهران معتقد، مومن و متدین و لابد آراسته به تمامی فضائل و مبرا از تمامی خطاها دارم این است که آن زمان که اعترافات تلویزیونی یک زن علیه خودش را، به قول شما علیه اخلاقیات خودش را، از یک رسانه پرمخاطب می شنیدید، وجدانتان، نه بهتر است بگویم ایمانتان درد نگرفت که با کدام معیار اخلاقی یا همان مذهب و شریعتی که اینگونه سنگش را به سینه میزنید، می توان یک زن - حالا به گفته شما حتی خطاکار را اینگونه در ماه رمضان در مقابل دوربین نشاند و از او خواست که به خصوصی ترین روابط شخصی اش اینگونه اعتراف کند آنهم درملاء عام؟؟ اصلاً کدام زن- حتی بی پرواترین مان- حاضر است بنشیند در مقابل دوربین تلویزیون و از روابط جنسی که با مردان داشته است صحبت کند؛ غیر از اینکه تحت فشار و شکنجه وادار به اعتراف شده باشد؟
خواهرعزیز که لابد هنگام نوشتن این متن روزه هم بوده ای چه طور اینگونه راحت حکم صادر کرده ای که چادر بر سر زنی کرده اند که حتی به اولین اصول اخلاقیاتش هم پایبند نبوده است؟ ذفاعیات وکلا و عجزنوشته های فرزندان سکینه محمدی را خوانده ای تا به امروز؟ شما که اینگونه از لگد شدن چادرهایتان برآشفته شده اید، تا به حال نگران لگدمال شدن اعتبار و آبروی انسان هایی شده اید که این روزها حیثیتشان تبدیل به دستآویزی برای همین رسانه مورد نکوهشتان قرار گرفته است و به طرق مختلف و به بهانه های واهی اعترافات تلویزیونیشان وقت و بی وقت از آن پخش میشود؟

عادت می کنیم!!



تاریخ دقیقیش را یادم نیست. اما به گمانم دوسه سال پیش بود که خبرگزاری رویترز این عکس را منتشر کرد. کودکی در ایران مشغول تماشای مراسم اعدام چند شرور درملاء عام است. این عکس را بسیاری از خبرگزاری ها و رسانه های بین المللی در آن زمان منتشر کردند.
سه نفر تحت عنوان شرور و آدم ربا در ملاء عام و در مقابل چشمان بیش از دو هزار تماشاچی- لابد مشتاق- در شهرستان ازنا، به دار آویخته شدند. این خبری بود که در چند روز گذشته در سایت های مختلف انتشار پیدا کرد.
خبر امروز هم اعدام بیش از هفتاد نفر در مشهد است. اعدامیان، به گفته خبرگزاری ها قاچاقچی مواد مخدر بوده اند.
اغراق نیست، اگر ادعا کنیم روزی نیست که روزنامه ای را ورق بزنیم و یا سایت خبری را بخوانیم و درآن خبری از اعدام وجود نداشته باشد. افرادی که غالباً اتهام هایی چون خرید و فروش مواد مخدر، قتل، آدم ربایی، تجاوز و... را دارند.
یادم هست در دوران دانشجویی عوامل ساخت فیلم سینمایی " ملاقات با طوطی" که کارگردانش محمدرضا داوونژاد بود برای اجرای سکانسی که در آن محمدرضا فروتن قرار بود اعدام شود به میدان دربند آمده بودند. کلی جمعیت برای دیدن فروتن و دیگر چهره های فیلم در محل فیلمبرداری جمع شده بودند اما نکته جالب- بخوانید تأسف آور- این بود که عوامل فیلم برای اجرای هرچه با شکوه تر ِ سکانس اعدامشان، در به در به دنبال تماشاچی بیشتر می گشتند و بچه های دانشگاه را تشویق می کردند که صحنه را هرچه بیشتر شلوغ کنند. بگذریم از اینکه قصد گروه هرچه واقعی تر کردن سکانس اجرایی فیلم بود؛ اما واقعیت دردناک این است که اعدام و به دارآویختن انسان ها دراین سرزمین به خبری روزمره تبدیل شده است و این حلق آویزکردن ها می تواند در ملاء عام و با حضور هزاران تماشاچی مشتاق انجام بگیرد!!

برای شیــوا


قصد دارم هر هفته در مورد یکی از زندانیان سیاسی در وبلاگم یادداشتی کوتاه بنوسیم. یک جور یادآوری، یک جور دلواپسی برای دوستان و عزیزانی که ماه هاست روز و شب هایشان را در پشت میله های زندان می گذرانند. کوتاه ، بدون هیچ قضاوتی و بی هیچ تحلیلی؛ این نوع بازداشت ها و تفهیم اتهام ها و برگزاری دادگاه ها گویای واقعیت " عدالتی" ست که این روزها بر بسیاری از هم وطنانمان می گذرد. فراموششان نکنــیم.




نام: شیوا نظرآهاری
تاریخ تولد: بیست خرداد هزار و سیصد وشصت و سه
نوع فعالیت: فعال حقوق کودک و عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر
تاریخ دستگیری: بیست و نه آذر هزار وسیصد و هشتاد و هشت
تاریخ دادگاه: سیزده شهریور هزار و سیصد و هشتاد و نه
اتهام: محاربه - اجتماع و تبانی جهت ارتکاب جرم - تبلیغ علیه نظام

گفته های محمد شریف، وکیل شیوا نظرآهاری:
یکی از اتهام های سه گانه شیوا نظرآهاری محاربه است. من از الان دراین فکرهستم که باید برای دادگاه او چه گلی به سرم بگیرم. امروز در صحبتی که با چند نفر از همکارانم داشتم گفتم اگر یکی دو اتفاق اینگونه در صدور احکام بیفتد من از تمام پرونده هایم کناره گیری می کنم. شیوا نظرآهاری سیزدهم ماه آینده دادگاه دارد و من واقعاً نمی دانم قرار است چه اتفاقی بیفتد و با چه منطقی و براساس چه موازینی برای او رای صادر کنند. واقعاً اگر قرار باشد اتهامات او را، با این روش که برای خانم مفیدی دیدیم بپذیرند، وضعیت او خطرناک خواهد شد. خانم مفیدی که اتهامش اجتماع و تبانی جهت ارتکاب جرم بود، آنهم بدون مستندات لازم با چنین حکمی روبرو شد، حالا اتهام شیوا نظرآهاری چه خواهد شد واقعاً نمیدانم. نوع اتهام او مجازات اعدام دارد.

پرونده و اتهام هایی که رجانیوز برای شیوا نظرآهاری نوشته است را از اینجا بخوانید.

سکوت


تراز مرکز

وقتی از برگمان و آثارش سخن گفته می شود؛ غالباً آثاری چون توت فرنگی های وحشی، پرسونا و فانی و الکساندر در ذهن مخاطب آشنا به سینمای او نقش می بندد. فیلم هایی که بسیار از آنها خوانده ایم و شنیده ایم. " سکوت" اما از آثار قابل تأمل و زیبای اوست که شاید کمتر از آن شنیده باشیم. این فیلم به مانند دیگر آثار برگمان در ارتباط با تنهایی انسان هاست. انسان هایی که از تنهایی عذاب می کشند و برگمان با استفاده از نماهای بسته و تصاویر درشت از صورت شخصیت های فیلم، درد و رنج حاصل از تنهایی آنها را به تصویر می کشد. دو خواهر به نام های " آنا و استر" به همراه پسر خواهر کوچکتر به اروپای مرکزی سفر میکنند. کشوری که با زبان آن بیگانه اند. زبان ساکنان این شهر و حتی صداهایی که از گوشه و کنار شنیده می شود، تعمداً برای این دو خواهر و مخاطبین فیلم نامفهوم و گنگ است. هرچه از فیلم میگذرد سخن گفتن و ارتباط کلامی تبدیل به عملی غیرضروری می گردد و شخصیت های فیلم برای فهماندن حرف هایشان به ساکنان شهر یا مانند خواهر بزرگتر به ایما و اشاره روی آورده و یا مانند خواهر کوچکتر " سکوت" اختیار میکنند.
" سکوت" خودبیگانگی انسان ها در جهان مدرن را به تصویر میکشد. آنجا که روابط انسانی هر روز کمتر و کمتر می شود و انسان ها برای فرار از تنهایی به هم آمیزی های جنسی روی می آورند. " افسار گسیختگی جنسی در جهان مدرن" با صحنه های " اروتیک" که کاملاً هوشمندانه و به جا- نه برای جذب مخاطب بلکه برای نشان دادن فضای پرتعلیق و دلهره آور فیلم - به تصویر کشیده شده است. " آنا" خواهر کوچکتر که هنوز جوان است و زیبا، در شهری که ساکنانش زبان او را نمی فهمند، به آغوش پیشخدمت رستورانی پناه می برد که با زبان او بیگانه است. سکوت، از فقدان محبت در جهانی می گوید که ار تباط کلامی در آن هرروز کم و کمتر می شود.
" موسیقی " یکی دیگر از مولفه های آشنای فیلم های اینگمار برگمان است که در این فیلم نیزبرای شناساندن زوایای شخصیت های اصلی فیلم از آن بهره جسته است. " استر" خواهر بزرگتر که بیمار است و انتظار مرگ را می کشد؛ در طول فیلم در بستر تنهایی و بیماری به رادیوی کوچک خود پناه می برد و به سونات های ویلن باخ گوش میدهد. در مصاحبه ای برگمان منشأ و ایده اصلی فیلم را از " کنسرتوی بارتوک " برشمرده است. " سکوت" یکی از سه گانه مذهبی برگمان است که پس از دو فیلم " همچون در یک آیینه" و نور زمستانی ساخته شده و به گفته او" پایان دوره ای بوده که پرسش های مذهبی، محوریت اصلی فیلمهایش قرار داشته اند.

مبــارکـت بـاد ایـن روز، کـه با وجود قـلم بـه دسـتانی چـون تـو مـعنـا می یابد.‏‏

Aks 98


گرسنگی




فیلم گرسنگی " استیو مک کوئین " درباره شش هفته آخر زندگی " بابی سَندز" مبارز ارتش جمهوری خواه ایرلند است. بابی سندز که به خاطر مبارزه با اشغالگران انگلیس به چهارده سال سال زندان محکوم شده است؛ در سال هزار و نهصد و هشتاد و یک در اعتراض به رفتارهای وحشیانه و ظالمانه با زندانیان سیاسی دست به اعتصاب غذا زد. از ماه مارس هزار و نهصد و هفتاد و شش دولت بریتانیا قانون تمایز زندانیان سیاسی از سایر مجرمان را لغو نمود و در طول فیلم مدام این جمله را می شنویم که " چیزی به نام حقوق سیاسی در زندان وجود ندارد " . سرانجام سندز" در شصت و ششمین روز از اعتصاب غذایش، در بیست و هفت سالگی جان خود را از دست داد.
نمایش فیلم در جشنواره کن دو هزار و هشت با انتقاد جمعی از چهره های سیاسی نظیر"جفری دانلدسن" نماینده مجلس ایرلند و " ریچارد اوریو " سخنگوی مطبوعاتی زندانیان ارتش جمهوری خواه ایرلند در زمان مرگ سندز، همراه بود. آنها معتقد بودند که از " اعتصاب غذا" نباید یک نماد هنری ساخت.
فیلم پر است از صحنه های خشن. زد و خوردهایی که بین زندانیان و زندانبانان خشن رخ میدهد. مک کوئین در مصاحبه ای گفته است که زندانیان و زندانبانان فیلمش به یک اندازه خشمگینند و خشن. آنها در نبردی فرسایشی هرروز در مقابل هم صف آرایی میکنند. زندانیان معترضی که برای رسیدن به خواسته های خود مدام مشت و لگد می خورند. زندانبانی که دست هایش به خاطر ضربه هایی که به زندانیان زده است، همیشه زخمی ست و برای فرو نشاندن درد ِ دست هایش مجبور است آنها را در آب سرد فرو کند. اما به جرأت می توان سکانس نفس گیر هفده دقیقه ای بدون کات گفتگوی کشیش با بازی لیام کانینگهام و بابی سندز با بازی مایکل فاسبندر را سکانس طلایی فیلم دانست. جایی که کشیش سعی میکند سندز را از اعتصاب غذا باز دارد. در طول هفده دقیقه دوربین ثابت است و هیچ حرکتی ندارد. کشیش اعتصاب غذا را نوعی خودکشی میداند اما سندز می گوید که زندگیش تمام دارایی امروزش است و آزادی تمام آنچه به زندگیش معنا میدهد. و برای رسیدن به آزادی که حق اوست حاضر است از زندگی که به او بخشیده شده است، چشم بپوشد.

پی نوشت: در طول فیلم سکانسی ست که دکتر برای پدر و مادر بابی سندز شرح میدهد که اعتصاب غذا چه طور تأثیرش را بر بدن فرد اعتصاب کننده میگذارد: بعد از یک هفته رفته رفته جگرسیاه، کلیه ها و لوزالمعده شروع به از کار افتادن می کنند. به خاطر دریافت نکردن کافی کلسیم، فشردگی و تراکم استخوان ها کم می شود. به علت عدم تغذیه مناسب، ماهیچه های قلبی ضعیف می شوند و هر لحظه امکان سکته و ایست قلبی وجود دارد. بطن هفتاد درصد از حالت نرمال خود کوچکتر می شود. قند خون پایین آمده و به خاطر کافی نبودن انرژی ماهیچه ها دچار ضعف و لرزش می شوند. دیواره روده و معده نازک شده و خونریزی های داخلی شروع می شوند و به طور طبیعی همه ارگان های بدن تحت تأثیر قرار می گیرند تا نهایتاً از کار می افتند.

پی نوشت: گرسنگی را همان دوساله پیش دیده بودم. اما امروز دوباره به تماشای آن نشستم تا فراموش نکنم در زیر آسمان همین شهری که زندگی میکنم، کمی آنطرف تر بابی سندز هایی هستند که برای رسیدن به " آزادی و حقوق اولیه" ای که دارند از " زندگی " که تمام دارایی این روزهایشان در زندان هست، گذشته اند.

می خوانی و می خوانی و فقط می خوانی این بیداد را!

Aks 98

خبر ها را یک به یک می خوانی . هفده تن از آزاداندیشان سرزمینمان، امروز نهمین روز از اعتصاب غذایشان را که برای رسیدن به ابتدایی ترین حقوق اولیه شان بوده است را پشت سر می گذارند. می خوانی نه نای حرف زدن دیگر برایشان مانده است، نه توان راه رفتن. می خوانی پنج نفرشان را به خاطر وخامت حالی که داشته اند، به بهداری منتقل کرده اند و بعد از رسیدگی های پزشکی دوباره به سلول های انفرادیشان منتقل شده اند. می خوانی خانواده هایشان هم دست به اعتصاب غذا زده اند. می خوانی خانواده های مستأصل شده شان دست به دامان مراجع و روحانیت شده اند. می خوانی و می خوانی و فقط می خوانی این بیداد را!


- نامه مهدیه گلرو به 17 زندانی در اعتصاب غذا: از تنها حق قابل انتخاب مان نگذرید.
- دلنوشته فخرالسادات محتشمی پور به ژیلا بنی یعقوب: بشکنید دخترکان این اعتصابتان را جان مادر!

به سوی قانون خانواده جایگزین

Aks 98

چند روزی هست که تصویر فوق در بسیاری از وبلاگ ها و سایت های خبری منتشر شده است. عایشه دختر 18 ساله افغان، که در کودکی تن به ازدواجی تحمیلی داده؛ به خاطر آزار و اذیت های شوهر و خانواده اش و برای حفظ جانش، از خانه فرار کرده است. دادگاه طالبان برای متنبه کردن او، حکم به بریدن گوش ها و بینی او میدهد. برادرشوهر او را محکم نگه می دارد و شوهر عایشه گوش ها و بینی اش را می برد.
این تصویر اولین بار برروی جلد هفته نامه پرمخاطب " تایم" منتشر شد. واکنش ها به انتشار این تصویر متفاوت بود:
گروهی انتشار این تصویر را بازی با احساسات مخاطبین و همراه کردن افکار عمومی بر لزوم ادامه حضور نیروهای امریکایی- بعد از ناکامی هایی که به گفته این افراد در افغانستان داشته اند- دانسته اند.
اما گروه دیگری به درج و انتشار این خبر نگاه " انسانی تری" داشته اند و ظلم به این دختر جوان و دخترکان و زنان رنج دیده دیگری که تعدادشان در افغانستان متأسفانه کم هم نیستند، را جدا از معادلات و بده بستان های سیاسی دانسته اند. اینکه باوجود کنار رفتن حکومت طالبان، همچنان افکار طالبانی و نگاه های غیرانسانی به زنان و دخترکان افغانی وجود دارد و هر روز قربانی می گیرد.
اما نکته دردناک برای من به شخصه، به عنوان خواننده این خبر، اجرا شدن این حکم نه به دست عوامل طالبان بلکه شوهر و برادر شوهر این دختر بی دفاع است. " تحجر و زن ستیزی" تا چه اندازه باید در لایه لایه افکار یک انسان رسوب کرده باشد که خود را مستحق اجرای همچین حکم وحشیانه ای بداند و لابد کلی هم ذوق کرده باشد ازاینکه حق این دخترک نمک نشناس را کف دستش گذاشته است!!!
متأسفانه این نگاه غیرانسانی و این نگاه مالکیتی برزنان در ایران و بین همین " خودی های" ِ مان بسیار دیده میشود. بین همین مردمی که در کوچه و خیابان هرروز میبینیمشان. چند روز پیش در جمعی، دو دختر جوان در مورد سکینه محمدی و اعتراض ها به حکم سنگسار او صحبت می کردند. خانم میانسالی علت صدور همچین حکمی را پرسید. واکنش زن بعد از شنیدن اتهام سکینه محمدی به داشتن ارتباط نامشروع با دو مرد، تأسف آور بود. زن چهره درهم کشید و به جای اعتراض به صدور حکم وحشیانه " سنگسار" ، زن ِ زناکار به گفته او را ، مستحق همچین عقوبتی دانست . متأسفانه از این دست واکنش ها کم نیستند و نمی توانیم منکر این واقعیت دردناک شویم که بسیاری از " احکام غیر انسانی" که به صورت قانونی درآمده اند، با پشتوانه بسیاری از همین افکار عمومی ست که قدرت اجرایی پیدا کرده اند. تا وقتیکه تکلیف خودمان را با احکامی نظیر " اعدام، سنگسار، قطع کردن دست و کور کردن چشم" روشن نکنیم و تا وقتیکه بسیاری ِ مان باور داشته باشیم که تقاص خون، خون است و تا زمانیکه مرد را مالک بر جسم و روح زن بدانیم و زن را ملزم به تمکین بی چون و چرا از شوهر بدانیم، نمی توانیم امیدی به اصلاح و تغییر این قوانین داشته باشیم.
چند وقت پیش، سایت " تا قانون خانواده برابر" مطلبی را تحت عنوان " به سوی قانون خانواده جایگزین" منتشر کرد با این توضیح که همه ما میدانیم به چه قوانینی اعتراض داریم و چه قوانینی را نمی خواهیم. اما چند درصدمان به این موضوع فکر کرده ایم که اگر بنا باشد تغییرات و اصلاحاتی در قوانین فعلی مان ایجاد شود، چه قوانین را به عنوان قانون جایگزین پیشنهاد می دهیم.

جیران منه باخ باخ!

Aks 98

وقتی اصالتاً آذری باشی و دلبستگی به زبان ترکی و موسیقی اون دیار داشته باشی. حظی می بری از شنیدن ترانه زیبای مارال محمد نوری با آن صدای گرم و دلنشین و روح نوازش. از دیشب مدام زیر لب زمزمه می کنم:
من گلمیشم سیزه گوناخ
جیران منه باخ باخ
مارال منه باخ باخ
روحش شاد و یادش همیشه ماندگار.