نگاهی به نمایش پروفسور بوبوس



حرف اول اینکه، نمایش پروفسور بوبوس به کارگردانی " آتیلا پسیانی" کاری ست متوسط. اگر قرار است به دیدن این نمایش بروید - وجود نام هایی چون رضا کیانیان، بابک حمیدیان و هانیه توسلی، به قدر کافی وسوسه کننده است - ، اما تاحد امکان انتظارات خود را پائین بیاورید تا در انتهای نمایش از دیدن " پروفسور بوبوسی" که قرار است آرام و با طمأنینه " سخنی" را در گوش تماشاچی اش که در طول نمایش، مسحور فضای پرزرق و برق و جنبه های بصری آن شده است، زمزمه کند، سرخورده نشوید. "پروفسور بوبوس" چه از لحاظ اجرا، کاری ست متوسط و چه به لحاظ متن ( متنی که در فضای کنونی و باتوجه به حوادث رخ داده، بسیار به آن نقد دارم.).
اجــــرا:
"پروفسور بوبوس" ، همانند کارهای قبلی آتیلاپسیانی تئاتری ست بدون چارچوب و ساختارشکنانه. این " ساختارشکن بودن" ِ نمایش از همان بدو ورود تماشاگر به سالن نمایش و مواجه شدن با دکورعجیب غریبی که به سیاق سالن های مد ساخته شده است با سکویی برای رژه رفتن مانکن ها که تا وسط سالن نمایش ادامه دارد، کاملاً به چشم میآید. در 15 دقیقه اول نمایش، بازیگران، با لباس های تجملی و گریم های اغراق شده، که نشان دهنده شخصیت درونی آنهاست، به سبک مانکن ها برروی سکو رژه می روند و چهره های گل درشت آنها- با استفاده از پروژکتور، برروی پرده نمایش برای چند لحظه نمایش داده میشود.( به جز همان پانزده دقیقه اول، لزوم استفاده از پروژکتور را در طول اجرا نفهمیدم). پسیانی، در طول نمایش از صحنه و وسایل صحنه( آکساسوار) همانند بازیگران استفاده می کند. استفاده از میکروفن یا چراغ هایی که برروی لباس های بازیگران تعبیه شده است، از نمونه های توجه پسیانی به طراحی صحنه و وسایل آن است. در خصوص بازیگران اما، عدم یکدستی بازی ها در طول نمایش کاملاً مشهود است. بازی اصولی رضاکیانیان و بابک حمیدیان و آتیلاپسیانی در کنار بازی های نچسب و ضعیف بقیه بازیگران – بخصوص فاطمه نقوی که یک جاهائی بدجور روی اعصاب است- کاملاً به چشم میآید.
مــتن:
نمایشنامه پروفسور بوبوس، اثر " الکسی فایکو" در دسته کمدی- تراژدی ها قرار می گیرد. نمایشی که هجوی ست بر " مبارزات انقلابی و جنبش های مردمی". بوبوس، معلم بازنشسته ای که در تظاهرات مردمی علیه دیکتاتوری زمان خود شرکت کرده است، تا سهمی کوچک در مبارزات آزادی طلبانه جاری در متن جامعه خود داشته باشد؛ به دنبال حمله مأمورین امنیتی ناخواسته به عمارتی وارد میشود. عمارتی که مقر ژنرال مستبد فلج و علیلی ست خود آلت دست وزیر ارشد خود با بازی آتیلا پسیانی ست که مدام خبرهای بیرون از قصر را وارونه به گوش او میرساند- اینکه اوضاع در بیرون از قصر کاملاً آرام است و همه چی تحت کنترل مأموران حکومتی ست. اما در بیرون از قصر فضا ملتهب است و نهایتاً " انقلاب مردمی" پیروز می شود. اما نکته مهم و قابل تأمل برای من به شخصه- باتوجه به مشابهت های غیرقابل انکار نمایش با وضعیت فعلی ایران- به سخره گرفتن " آرمان ها و باورهای عدالت طلبانه و انقلابی" مردم است. از معلم بازنشسته که نمادی از روشنفکری در جامعه ست گرفته تا دختر جوانی که به عنوان یکی از اعضای سندیکای کارگری معرفی می شود؛ دختری که در گذشته شاگرد تنبل و به گفته بوبوس" کودن" او بوده است. و در انتهای نمایش یکی از پرچمداران " مبارزات انقلابی" نشان داده میشود، همه و همه شخصیت های متزلزل و آرمان گرائی هستند که گویی بی هیچ آگاهی و شناختی علیه استبداد زمانه خود برخواسته اند. نمایش " پروفسور بوبوس" آتیلا پسیانی، به قول معروف یکی به نعل می زند و یکی به میخ. نمایشی که قرار است هم تماشاچی خاص را راضی نگه دارد و هم تماشاچی عام را به سالن نمایش بکشاند و هم با سیاست کژدار مریض در فضای بسته فرهنگی کنونی کشور- اجازه نمایش پیدا کند.

از تو نوشتن قدغن


خبر کوتاه بود : - " اعدام شان کردند "
خروش ِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم ِ خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد ...
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
- چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم ِ اشک آلود
چرا اعدام شان کردند ؟

بر سرزمینمان چه رفته است که معلمانش بر سر دارَ ند. روزنامه نگارن و منتقدان ش در زندان، جوانانش آواره و پناه جو در دیار غربت؟؟ حرفی برای گفتن نیست. باز هم سکوت و اشک ... و شــرم از مادرانی داغدار که حتی مجال شنیدن و دیدار آخرین باره دردانه هایشان را نیافته اند.

بخوانید این نامه زیبا از " فرزاد کمانگر" را به نام از تو نوشتن غدغن، که برای نازنین ش نوشته است؛ آنجا که می گوید: اما اکنون به پاس تحمل هزاران سال رنج و نابرابری های زن بودن، به پاس هزاران خاطره و رویای ناتمام، با یک امضا به کمپین برابری زنان می پیوندم، " یک امضا به پاس زن بودن و زن ماندنتان" همبازی کودکی های سارا

مانور قدرت دولت و تحقیر دوباره زنان؟

کاملاً مشخص و قابل درک است که دولتی که به قول معروف کُرک و پرش ریخته است و دیگر کسی خط ش را نمی خواند، نیاز به "قدرت نمائی" دوباره دارد. کجا می تواند این " اعمال زور و قدرت" را بی خطر تر خرج کند؟
با راه انداختن دوباره گشت های ارشاد و اعمال "حجاب اجباری" این بار به طرقی دیگر.
همه می دانیم حتی بسیاری از منتقدان درون نظام و بسیاری از اصلاح طلبان برای فرار از مواجهه هرچه بیشتر با دولت- اگر هم مخالف گشت های ارشاد و حجاب اجباری باشند- سکوت اختیار می کنند. چون اعتراض به مسئله "حجاب" نوعی هنجارشکنی محسوب میشود. چه کسی حاضراست خود را در مقابل شهر قم و مراجع قرار دهد؟ شهری که ادعای " امر به معروف و نهی از منکر آن" گوش فلک را کر کرده است.
در متن جامعه هم" باوجود نظام مردسالارانه ای" که زن را ماترک خود میداند و با به کاربردن الفاظی چون "غیرت و ناموس" ، خود، اعمال کننده بسیاری ازمحدودیت هاست و متأسفانه این نوع نگاه به زنان در کشورمان ریشه تاریخی دارد، ،اساساً دست دولت را برای اعمال محدودیت ها بازترمیگذارد.

اما آیا این بار هم زنان، در مقابل اعمال این محدودیت ها، که همواره با تحقیر و سرکوب همراه بوده، ساکت خواهند بود؟ آیا دولتیان، شعار " دولت گشت ارشاد نمی خوایم، نمی خوایم" را که در خیابان ها طنین انداز شده بود را فراموش کرده اند؟ چرا دولت نمی خواهد باور کند این مردم با مردم یکسال پیش زمین تا آسمان توفیر کرده اند؟

پی نوشت: خواهشن آقایون از خواندن این متن برآشفته نشوند و آن را به کل مردان نسبت ندهند. کسی منکر نیست که در پیشبرد جنبش زنان در طول سالیانی که این جنبش فعالیت می کند. بسیاری از مردان بوده و هستند که حتی پیشقراول تر، برابری زنان را فریاد کرده اند و از سوی دیگر کم نیستند " زنانی" که نگاهی صدبرابر مردسالارانه تر به زنان داشته و دارند- نیازی به نام بردن نیست- من روی سخنم به قشر همواره خاکستری و ساکت جامعه است که بارها در خیابان،فریاد را بر سر زنان و دختران شنیده و دم نزده است و سر به زیر انداخته و به راه خود ادامه داده است.

جهان مترقی ما


سازمان ملل، عضویت ایران در کمیسیون مقام زن را تصویب کرد. شنیدن این خبر، خنده دار بود و به همان اندازه مضحک. لابد قرار است جمهوری اسلامی ایران، با عضویت در این کمیسیون که هدف آن برقراری "برابری" ست بین زن و مرد، به برقراری این "برابری" کمک کند؟ کشوری که خود یکی از کشورهائی ست که حقوق زن درآن بارها و بارها توسط همان متولیان امر، زیر پا گذاشته می شود. کشوری که درآن "زن" جنس دوم تلقی می شود. کشوری که درآن یک زن، نمی تواند براساس قوانین آن به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود چون از "رجال" نیست. کشوری که درآن قوانین طوری نهادینه شده است که زنان همواره، هرچه قدر هم که از لحاظ اجتماعی، با هزار بدبختی، خود را بالا کشیده باشد، زیر سایه پدر، برادر، شوهر و به طور کلی "مردان" باقی می ماند و همیشه می بایست قیومیت یک مرد را برسر داشته باشد. کشوری که درآن هنوز هستند زنانی که به حکم وحشیانه و غیرانسانی ِسنگسار، سنگ باران می شوند. کشوری که درآن دغدغه نماینده های مجلسش تصویب قانونی است که به موجب آن "یک مرد" بدون درنظر گرفتن احساسات همسرش، بدون لحاظ کردن "مقام یک زن به عنوان شریک در زندگی ای که مشترک نام گرفته است" به صرف اثبات تمکن مالی، می تواند "چندهمسری" برگزیند. کشوری که درآن، دغدغه اصلی مسئولانش، در اوج مشکلات معشیتی و اقتصادی مردم آن، اجرای طرح "عفاف و حجاب "است و در راستای تحقق آن مجاز است "زنان" را در سطح شهر به خاطر نداشتن پوششی که به اجبار ملزم به رعایت آن شده اند، تحقیر کند، توبیخ کند و حتی به زندان کشاند، چون بر اساس قوانین و نگاه جنسیتی که همواره بر سر زنان این جامعه، سایه داشته است، یک زن حتی مالک بدن خود نیست و این مردان هستند که در نقش های پدری، همسری و در اشل گسترده تر، حکومتی، می توانند برای او تکلیف کنند که چه بپوشد، چه کار کند و چه کار نکند و... حال این کشور، با این نوع حکومت و این قوانین، قرار است برای پاسداشت "مقام زنان" تلاش کند!!!
هرچند، رخدادهای اخیر و سرکوب خشونت بار مردم و عکس العمل های نهادهای بین المللی نشان داد که این سازمان ها و نهادها که فعالیت هایی در قالب "حقوق بشر" ی دارند و غالباً نقش اجرائی هم ندارند، بیشتر نهادهایی صوری و نمادین هستند برای جهانی که "ادعای مترقی" بودن دارد. نهایت کاری که از دست اینگونه سازمان ها و نهادها بر میآید صدور بیانیه است. زنی در ایران یا کشورهای مشابه آن، تا گردن در خاک فرو برده می شود و به طرز وحشیانه ای براساس قوانین آن کشور، سنگسار می شود و لابد" کمیسیون مقام زن" سازمان ملل متحد که حالا عضویت جمهوری اسلامی ایران را هم با خود دارد، بیانیه ای صادر می کند و این عمل را محکوم می کند و در موارد بسیار غیرانسانی تر، این "اعمال را" به شدت محکوم خواهد کرد و این است جهانی که بر سردر ِ سازمان ملل آن از قول سعدی، شاعر بزرگ ایرانی نوشته اند: چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضو ها را نماند قرار.