خفقان



دمای هوا به بالای چهل درجه رسیده است. مانتوی رنگ تیره ای به تن داری با شالی که موهایت را پوشانده. دست می بری به زیر شال، موهایت خیس خیس شده اند. احساس خفگی می کنی. خورشید مستقیم انگار از آن بالا زل زده است به چشم هایت. هرم گرما کلافه ات کرده است. زنی با پیراهنی بلند و نازک با پاهایی برهنه با لبخندی به روی لب سرخوشانه در حال قدم زدن است. نگاهت را از زن درون تصویر می گیری. گوشه های شال را باز می کنی و به درختی در گوشه خیابان تکیه می دهی. نسیمی گهگاه در پناه سایه درخت به صورت و گردنت می وزد. چشم هایت را بسته ای و همان طور در حالیکه دو طرف شال را  با دو دست رها نگه داشته ای، صدایی را می شنوی که می گوید: شالت را درست کن ون های گشت ارشاد آمدند. چشم هایت را که باز می کنی از دور ون های سبز رنگی را می بینی که برای گرفتن شکارهای امروزشان ردیف شده اند. شالت را درست می کنی و  از زیر سایه درخت بیرون می آیی و خود را میان جمعیت مردمی که کلافه از گرمای تابستان در حال رد شدن هستند گم می کنی. زن درون تصویر همچنان می خندد.

4 نظرات:

moris-mortesa- گفت...

ex-muslime.de-++fcnn.net--+opendoors.org-+++mohabatnews.com-+++iranonair.com-+++irantv.tv-+++

ناشناس گفت...

marg bar in janiane zede irani

ناشناس گفت...

سلام دوست عزيز مطالب شمارو خوندم جالب بود من علاقمند به عضويت دربالاترينم ولي نياز به دعوتنامه داره اكه مقدوره بس از ديدن وبلاكم من رو دعوت كنيد www.sepide90.blogfa.com

ناشناس گفت...

inha taziane jenaiatkare zede irani hastand baiad bar elahe anan motahed shavim va iraneman ra azad konim

ارسال یک نظر