میگرن، قصه زندگی من و تو ست


میگرن به عنوان اولین فیلم مانلی شجاعی فرد کار قابل قبول متوسطی است. روی پوسترهای تبلیغاتی فیلم نوشته شده است «میگرن، قصه زندگی من و توست...» البته منظور قصه زنان این سرزمین است. زنانی که گاه آنچنان غرق در روزمره گی های زندگی میشوند که به کل خود را فراموش می کنند.
مانلی شجاعی فرد در این فیلم قصه زندگی سه زن را روایت می کند. سه زن از طبقه های فرهنگی متفاوت که همه ساکنین یک ساختمان مسکونی هستند. هنگامه قاضیانی در نقش رعنا زنی است فرهنگی که در موسسه زبان تدریس می کند و کار ترجمه هم انجام میدهد؛ راوی قصه زنانی است مستقل که بدون همسر ( در طول فیلم نمی فهمیم که مرد او را ترک کرده یا مرده است) به تنهایی دختر هشت ساله اش را بزرگ می کند. رعنا زنی است که تنهایی هایش را شب ها با دفترچه ای که در آن از زندگی روزمره اش می نویسد، پر می کند. اتفاقات روزمره ای که پر است از روزمره گی هایی که در دنیای بیرون زندگی رعنا بی اهمیت و گاه کسالت آور است. رعنا در دفترچه اش می نویسد«روز عجیبی بود حتی نتوانستم پاشنه شکسته کفشم را بچسبانم» یا در جای دیگری از فیلم از بزرگ شدن دخترش می نویسد که خواسته هایش هم با او انگار درحال قدکشیدن اند. دختری که از ترس تنها ماندن و تنها بودن شب ها کابوس می بیند و جای خود را خیس می کند. مردها در زندگی رعنا حضورشان از سرتصادف یا اتفاق است. صاحبخانه ای برای تخلیه زودتر خانه به او بد و بیراه می گوید یا رئیس دارالترجمه ای که واسطه ای ست بین رعنا و مشتریانی که برای متون خود بدنبال مترجمی کاربلد می گردند.

پانته آ بهرام در نقش محبوبه اما راوی قصه زنی است که مادر دو فرزند است با شوهری که رویای خارج رفتن را در سر می پروراند. شوهری که نهایتاً او و بچه هایش را می گذارد و برای کار به کشور دیگری مهاجرات می کند. محبوبه زنی است که سهم اش از زندگی مشترک چندساله اش حتی خانه ای که زیر سقف آن پناه گرفته است، هم نیست. و با یک امضا و اراده شوهر خانه و کاشانه ای که چندین سال برای ساختن آن تلاش کرده است برباد می رود. در ابتدای فیلم محبوبه تنها زن سرزنده و خوشحال ساکن ساختمان است. زنی که خونسرد است و  لبخندی از سررضایت همیشه برروی لب دارد. محبوبه عاشقانه به بچه بازی های شوهرش که وسط اتاق درهم ریخته و کارتون های باز نشده اسباب کشی با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند، نگاه می کند.
و در آخر گوهر خیر اندیش و سهیلا رضوی راوی قصه زنانی هستند که حتی تا آخر فیلم اسمشان را هم نمیفهمیم. زنانی که با سبزی پاک کردن برای در و همسایه گذران زندگی می کنند. زنانی که کم رنگند. آرام میایند و آرام میروند. زنانی که میشویند و می سابند و بین دختران دم بخت در و همسایه به دنبال دختری نجیب برای پسرانشان می گردند.
میگرن فیلم بدی نبود. هرچند شخصیت پردازی شخصیت های فیلم جای کار بیشتری داشت. هنگامه قاضیانی و رعنا درا ین فیلم به شدت نزدیک به شخصیت اصلی زن فیلم به همین سادگی رضا میرکریمی است. مانلی شجاعی با انتخاب وسایل خانه و رنگ هایی که در هرکدام از این خانه ها میبینیم به نوعی سعی در شناساندن روحیات زنان قصه های خود دارد. لباس هایی که رعنا به تن دارد تیره اند. دیوارهای خانه ای که در آن زندگی می کند آبی ست.  با فرشی که با وسواس سادیسم گونه ای ریشه های آن را هرروز مرتب می کند که حکایت از تلاطم و سردرگمی درونی او ست. رعنا زنی است دلمرده که نمی خندد. از کنار آدم ها راحت می گذرد و برای خلاصی از سر و صدای زندگی که در بیرون از خانه اش در جریان است، پنبه در گوش های خود فرو می کند. پرده های خانه رعنا همیشه کشیده است و  نورخورشید در خانه او مجال تابیدن پیدا نمی کند.
خانه محبوبه اما پر است از رنگ های شاد. لباس هایی که محبوبه در ابتدای فیلم به تن دارد همه رنگ های تند و گرم دارند که نشان از اشتیاق او به زندگی است. محبوبه زنی است که به داشتن حداقل ها در زندگی اش راضی است و برای راحتی خانواده اش هرکاری می کند. اما بعد از ترک شوهر و وقتی میبیند که حتی از پس فرستادن یک ایمیل ساده به شوهر سفرکرده اش هم بر نمیآید ، می شکند و میفهمد چه طور به گوشه تاریکی پرتاب شده است. محبوبه شاد و خندان ابتدای فیلم در طول فیلم تبدیل به زنی سرخورده میشود که حتی قادر به برگرداندن شوهر خود به زندگی چندین و چندساله شان نیست.
میگرن حکایت زندگی و مشکلات زنانی است که هرروز در کوچه و خیابان می بینیم. زنانی که علیرغم آنکه سبک های زندگی گوناگونی را برای خود انتخاب کرده اند اما در داشتن تنهایی ها، بغض ها و سردرگمی ها انگار با هم هم داستانند. در آخر فیلم این تنها رعنا است که روزنه امید کوچکی در زندگی اش انگار پدیدار میشود. لبخندی بر لبش می نشیند. از ریشه های نامرتب فرش آسوده می گذرد و به سمت پنجره میرود و پرده ها را به کناری میزند و به خورشید مجال حضوری دوباره میدهد تا گرم کند پیکره سرد زندگی چندساله اش را که با حضور عشقی تصادفی رنگ دیگری گرفته است.

3 نظرات:

فرید گفت...

سلام.
لینک وبلاگ شما رو توی پلاس دیدم، و به همکارام پیشنهاد کردم نقد شما رو توی وبسایتمون کار کنند. با ذکر منبع البته :)
http://cinema.ipasand.com/report/%D9%86%D9%82%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%C2%AB%D9%85%DB%8C%DA%AF%D8%B1%D9%86%C2%BB

لينك‌زن گفت...

سلام
مطلب شما در لينك‌زن بازنشر داده شده
http://linkzan.com/archives/2713

بنفشه گفت...

ممنون از بازنشر مطلب

ارسال یک نظر