نسرین ستوده




نام: نسرین ستوده
تاریخ تولد: نهم خرداد یک هزار و سیصد و چهل و دو
فعالیت: حقوقدان، وکیل دادگستری، فعال اجتماعی، عضو کمپین یک میلیون امضاء و یکی از حقوقدان های این کمپین و وکیل بسیاری از زندانیان سیاسی بازداشت شده پس از انتخابات هشتاد و هشت
تاریخ بازداشت: در تاریخ سیزدهم شهریور هشتاد و نه در پی احضاریه ای پس از مراجعه به دادسرای اوین بازداشت شد.
اتهام: اقدام علیه امنیت ملی، اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت، همکاری با کانون مدافعان حقوق بشر و عدم رعایت حجاب رسمی در فیلم سخنرانی اش که برای مراسم اهدای جایزه حقوق بشر ایتالیا که بدلیل ممانعت از خروج او از کشور ارسال شده بود.
حکم: یازده سال حبس تعزیری، بیست سال ممانعت از خروج از کشور و بیست سال محرومیت از وکالت
زندان: اوین


- نسرین ستوده در سوم مهرماه هشتاد و نه به علت عدم رعایت حقوق شهروندیش در زندان دست به اعتصاب غذا زد و بعد از بیست و هفت روز به اعتصاب غذای خود پایان داد. 
- ستوده در سال هشتاد و هشت برنده جایزه حقوق بشر سازمان حقوق بشر بین الملل شد. 
- اولین دادگاه رسیدگی به پرونده ابطال پرونده وکالت نسرین ستوده هشتم خرداد در کانون وکلای دادگستری با حضور نسرین ستوده برگزار شد . نتیجه نهایی به زمانی دیگر موکول گردید.

خرداد و خاطراتی که هنوز سبز مانده اند.


به یاد زنجیره انسانی تجریش تا راه آهن:

با بچه ها قرار گذاشتیم که تقاطع ولیعصر- عباس آباد همدیگر را ببینیم. گمانم ساعت چهار بود. همه از طولانی بودن مسیر می گفتند و اینکه وسط هفته آن هم در آن ساعت روز محال است این همه آدم را بشود جمع کرد. تجریش تا راه آهن؛ کلی مسیر بود. آن روزها هنوز نچشیده بودیم لذت با هم شدن را. بیشمار بودن را. هنوز بیست و پنج خرداد نرسیده بود؛ حماسه سبزی که لرزه انداخت بر پشت بسیاری و زنگ خطر را نواخت که " ای وای این مردم همیشه صبور ِ گوشه نشین سالها در خانه، دیگر بیدار شده است." . به محل قرار که رسیدیم. دست ها را با " امید" و " هزار آرزو" از آینده ای که قرار بود باهم بسازیم، به هم زنجیر کردیم. پاکوبان و آوازخوان پیش می رفتیم. آمده بودیم تا قله های " امید را دست در دست با هم فتح کنیم" .تا چشم کار می کرد جمعیت بود. خیابان یکپارچه سبز شده بود. صدای بوق ماشین ها از سر شادی بود و قهقهه خنده هایی که چند سالی بود از خیابان های شهر رخت بربسته بود. زنجیر انسانی مان هی پیش می رفت و هی بزرگ و بزرگتر میشد. حلقه های زنجیر که " همه ما" بودیم با دستان قلاب کرده ولیعصر را در می نوردید . پیش میرفتیم. امیدوار به آینده ای که این بار قرار بود برای ما باشد. قرار بود با هم دوباره بسازیم همه آنچه را که ویران کرده بودند در این سالها. به میدان ولیعصر که رسیدیم. دیگر زنجیر نبود. خروش دسته دسته آدم امیدواری بود که آمده بود تا " نه" بگویند به هرچه دروغ و مردم فریبی که بوی گندش پر کرده بود شهر را... پیر و جوان. زن و مرد. از هر طیف و دسته ای با دستانی که از تجریش تا راه آهن یکی شده بود امیدوار پیش می رفت... آری؛ همه آمده بودیم. سبز سبز

پی نوشت: آرمان امیری در وبلاگش مجمع دیوانگان نوشته : شاید باید مرور کنیم. اگر نه برای دیگران، دست کم برای خودمان. روزهای گذشته را. جایی که از آن شروع کردیم و آمدیم تا به اینجا رسیدیم. روزهایی که نطفه‌های جنبش شکل گرفتند. خردادماه ۸۸ را. این روز‌ها به نظرم فرصت مناسبی است که از خاطرات سبز روزهای پیش از کودتا بنویسیم...من هم می نویسم از آن روزها که یاد و خاطره شان هنوز برایم سبز مانده اند.

مری و مکس



مامانم میگه به دنیا اومدن من یه اشتباه بوده. من که نمی فهمم چه طور ممکنه یه آدم اشتباهی به دنیا اومده باشه!

مری دختر هشت ساله ساکن استرالیا ست که به خاطر ظاهر نه چندان جذاب و خال قهوه ای رنگ بزرگ بروی پیشانی اش تنهاست و دوستی ندارد. دنیای مری همانند دنیای بسیاری از کودکان پر است از سوال هایی که معمولن بزرگتر ها حوصله جواب دادن به آنها را ندارند. یک روز مری که به همراه مادرش به اداره پست رفته در هنگام ورق زدن دفترچه تلفن و دیدن اسامی آدم هایی که برایش غریبه اند تصمیم عجیبی می گیرد. مری تصمیم می گیرد که از روی دفترچه تصادفن اسمی را انتخاب کند و به او نامه بنویسد تا با هم دوست شوند. قرعه به نام مکس می افتد مردی چهل و چهار ساله و ساکن نیویورک که مبتلا به سندرم آسپرگر است. مردی که همانند مری تنهاست و یکی از سه هدف مهم در زندگیش داشتن یک دوست واقعی ست. مری در اولین نامه از خودش می نویسد و از پدر و مادرش. پدری که کارش وصل کردن نخ به چای کیسه ای ست و مادری که دائم الخمر است. مری در نامه هایش از سوالهای کودکانه خود می نویسد این که چه طور ممکن است بچه ای اشتباه به دنیا آمده باشد. در مورد چه طور بدنیا آمدن بچه ها می پرسد و یا این که آیا در جایی که مکس زندگی می کند آدم بزرگ ها با بچه ها رفتار بهتری دارند؟ 
روزی مری از مکس در نامه اش از " عشق" می پرسد. احساسی که مکس تا به آن روز با آن بیگانه بوده و آن را تجربه نکرده است. نامه نگاری مری و مکس بدون آنکه همدیگر را ببینند مدت هجده سال طول می کشد. بعد از هجده سال مری تصمیم میگرد که به نیویورک برود و مکس را از نزدیک ببیند. اما مری هنگامی برای اولین بار قدم به آپارتمان دوست نادیده خود می گذارد که او دیگر زنده نیست و صبح پس از نوشیدن آخرین فنجان شیر غلیظ شیرینش به خواب مرگ آرامی فرو رفته است. آپارتمان و وسایل زندگی مکس و حتی لباس هایش همه و همه تیره و خاکستری هستند و تنها بخش رنگی زندگی او نامه ها و هدایای مری ست که سقف و دیوارهای خانه را پر کرده اند.

" مری و مکس" ساخته آدام الیوت یکی از بهترین انیمیشن هایی ست که تا به امروز دیده ام. یک انیمیشن خاکستری با طعمی که از ابتدا تا انتهایش تلخ تلخ ست. مری و مکس داستان زندگی آدم های تنهایی ست که در جامعه معمولن دیده نمیشوند. مکس در آخرین نامه خود خطاب به مری می نویسد: دکتر برنارد هازل هاف میگه: زندگی هرکس مثل یه راه بی پایان می مونه. بعضی از این راه ها صاف و آسفالت شده هستند و یه سری هم مثل راه من پر از چاله و دست انداز و پوست موز و ته سیگار. راه زندگی تو هم احتمالن باید شبیه مال من باشه البته با دست اندازهای کمتر. امیدوارم یه روزی راه هامون یه جایی به هم برسه و بتونیم با هم یه فنجون شیر غلیظ شیرین بخوریم... دوست همیشگی تو مکس

خواهیم بخشید؟


در چند روز گذشته وقتی حجم انتقادات، توهین ها و رجز خوانی های مطرح شده در سطح محیط مجازی پیرامون سخنان اخیر محمد خاتمی را می شنیدم و می خواندم؛ مدام این سوال در ذهنم تداعی میشد که ما به عنوان نسلی که به گفته این دوستان سالهاست زخم خورده ایم، رنج کشیده ایم. به خاطر خواسته های به حقی که داشته ایم به زندان افتاده ایم، شکنجه شده ایم، از حق تحصیل و رفتن به دانشگاه محروم مانده ایم و... قرار است فردا در ایران آزاد چگونه دادگاه هایی را برای کسانیکه جوانی و زندگی بسیاری مان را تباه کرده اند برگزار کنیم؟ چه نوع مجازات هایی را قرار است برای شکنجه گران و متجاوزین خود روا بداریم؟ آیا قرار است همانند اوایل انقلاب دادگاه های سی ثانیه ای برگزار کنیم و جنازه های تیرباران شده کسانی که در حق مان ظلم ها کرده اند و خون بسیاری از جوانان بی گناه سرزمین مان را بر زمین ریخته اند را برای عبرت آیندگان در سطح شهر با پیروزی بگردانیم؟؟ آیا قرار است در آن روزها جای تمامی جوانان دربند این روزهایمان را که جوانی شان به خاطر کوچکترین انتقاد پشت میله های زندان های مخوف در حال سپری شدن است را با باتوم به دستان امروز که پیکر بسیاری از عزیزان مان زخم خورده چماق های ظلم آنهاست را عوض کنیم و دوباره زندانهای ایران فردایمان را نیز آباد کنیم؟؟ یا قرار است "ما" به عنوان نسل همیشه درد کشیده و زخم خورده و جوانی نکرده، سخت ترین دوره زندگیمان را نیز با تمام درد و رنجی که خواهد داشت با سربلندی و در کنار هم پشت سر بگذرانیم و یکبار برای همیشه با " گذشت" و " توسل به قانون و مجازات های انسانی نه احساسی" اینهمه خشم و کینه و نفرت را از ریشه بخشکانیم تا در ادبیات فردای ایران و کودکان فردای سرزمین آزادمان واژه هایی چون انتقام، قصاص، اعدام، شکنجه و تجاوز وجود نداشته باشد؟

بهمن احمدی امویی

نام: بهمن احمدی امویی
فعالیت: روزنامه نگار و فعال حقوق زنان
بازداشت: در تاریخ سی ام تیر ماه هشتاد و هشت به همراه همسرش ژیلا بنی یعقوب در منزل خود بازداشت شد.
اتهام: اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، توهین به رئیس جمهوری و انتشار شعری حماسی از فردوسی در سایت خرداد از جمله اتهامات اوست.
حکم: از سوی قاضی پیرعباسی در دادگاه بدوی به هفت سال زندان و سی و چهار ضربه شلاق محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر در شانزدهم اسفند هشتاد و نه به پنج سال حبس تعزیری کاهش یافت.
زندان: اوین


- احمدی امویی در پنجم خرداد هشتاد و نه در اعتراض به برخوردهای نامناسب و توهین آمیز مسئولان زندان دست به اعتصاب غذا زد و به همراه شانزده زندانی دیگر به سلول انفرادی منتقل گردید و بعد از دو هفته در تاریخ نوزدهم مرداد هشتاد و نه به اعتصاب غذای خود پایان داد. 



پیش ترها:
- شیوا نظرآهاری
- ابوالفضل عابدینی
- بهاره هدایت
- سید علیرضا بهشتی شیرازی
- شبنم مددزاده
- بهروز جاوید تهرانی
- عاطفه نبوی
- ضیاء نبوی
- مهدیه گلرو
- منصور اسانلو
- هنگامه شهیدی
- احمد زیدآبادی
- مسعود باستانی
- علی ملیحی
- حشمت الله طبرزدی
- محسن صفایی فراهانی
- کیوان صمیمی  
- مجید دری

    پرنده های بی وطن


    عشق آدمیزاد به وطن، به خاکی که در آن ریشه زده است. پا گرفته و در آن قد علم کرده است را هیچ رقمه نمی توان از او گرفت. هرچه قدر هم که آسمانی که در آن پناه گرفته  آفتابی باشد و رنگی تر؛ باز کبوتر دلش پر می کشد برای پرواز کردن در آسمان سرزمینی که سالهاست رنگ آرامش ندیده و همیشه طوفانی ست. آدم مهاجر مثل درخت بی ریشه ای می ماند که در هیچ خاکی دوباره ریشه نمیزند و برای سرپا ماندن همیشه باید به جایی، به کسی تکیه بزند.

    دارم با شهاب تلفنی صحبت می کنم. مثل همیشه حرف به سینما و فیلم هایی که جدیداً دیده ایم می کشد و می پرسم: چهل سالگی را دیده ای؟ میگوید: دیگر فیلم ایرانی نگاه نمی کنم! سر به سرش می گذارم که داداشم چه خارجه ای شده است و دیگر سینمای وطنی را قبول ندارد. چیزی انگار از پشت خط در صدایش می شکند و از فرسنگ ها فاصله محکم به صورتم کوبیده می شود. با صدایی که انگار از ته چاه در میاید آرام می گوید: فیلم های ایرانی هوایی ام می کنند. موسیقی اش، خیابان ها و کوچه پس کوچه های شهرهایش، ساختمان ها و خانه هایش همه و همه هوایی ام می کنند. دلم برای ایران لک زده است... 
    تلفن قطع می شود و تو نمی دانی چه طور می توان دلداری داد به آدمی که دلش هوایی شده است و تنگ است برای کوچه پس کوچه های خیابان های کودکی اش.

    به جز زنده بودن که بزرگترین دلخوشی من در اینجاست شادی دیگرم این است که هیچگاه حیاط خواب و …نبوده ام!


    یک روز
    شاید
    همراه پرواز پرستوی عاشقی
    واژه لبخند به سرزمین سوخته من بازگردد.
    امید، کوبه در را بفشارد
    و سپیدی جای تمامی این سیاهی را پرکند
    آن روز بر مردگان نیز
    سیاه نخواهم پوشید
    حتی بر عزیزترینشان

                           پروانه فروهر

    تیتر جمله ای از نامه ضیاء نبوی از زندان کارون است. خبر درد و رنج زندانیان سیاسی در لابه لای صحبت از اجنه و قهر و آشتی های فلان مقام حکومتی گم شده است این روزها.

      قطعه زیبای خسته ام از این کویر شیدا جاهد را از اینجا بشنوید.

    درحال دور زدن تحریم ها(2)


    آخرین حواله ارزی شرکت در هفته آخر سال هشتاد و نه، با یوروی 1469 تومان انجام شد و اولین حواله ارزی آن با یورویی 1698 تومان. از قدیم گفته اند سالی که نکوست از بهارش پیداست. نرخ یوروی مرجعی که بانک مرکزی به تاریخ دوازدهم اردیبهشت اعلام کرده و در سایتش هم قابل مشاهده هست 1547 تومان است. این درحالی ست که امکان حواله بانکی ارز عملن وجود ندارد و به گفته یکی از کارکنان بانکی خصوصی از بهمن ماه ارتباط بانک های ایرانی با بانک های خارجی تقریباً از بین رفته است. صرافی این بانک خصوصی که تا قبل از عید تا حدی حواله های ارزی انجام میداده است از بعد از عید  به غیر از چند مورد حواله درهم حواله ای نداشته و به گفته همان کارمند تمامی اکانت های این بانک که از آن طریق پول به خارج ارسال میگرفته شناسائی و مسدود شده اند. در این بلبشو که عملن سیستم بانکی برای مراودات خارجی ناکارآمد شده است، تعیین نرخ آزاد ارز در دست عده ای صراف است که ماهی های صیدی شان از این آب گل آلود هر روز بزرگ و بزرگتر میشود و به قول قدیمی ها دندانشان گردتر. دوستی می گفت سرمایه و دارایی های این روزهای اغلب شرکت ها همانند یخ درحال ذوبی ست که آب می رود و هر روز کوچک و کوچکتر از دیروز است.