به یاد زنجیره انسانی تجریش تا راه آهن:
با بچه ها قرار گذاشتیم که تقاطع ولیعصر- عباس آباد همدیگر را ببینیم. گمانم ساعت چهار بود. همه از طولانی بودن مسیر می گفتند و اینکه وسط هفته آن هم در آن ساعت روز محال است این همه آدم را بشود جمع کرد. تجریش تا راه آهن؛ کلی مسیر بود. آن روزها هنوز نچشیده بودیم لذت با هم شدن را. بیشمار بودن را. هنوز بیست و پنج خرداد نرسیده بود؛ حماسه سبزی که لرزه انداخت بر پشت بسیاری و زنگ خطر را نواخت که " ای وای این مردم همیشه صبور ِ گوشه نشین سالها در خانه، دیگر بیدار شده است." . به محل قرار که رسیدیم. دست ها را با " امید" و " هزار آرزو" از آینده ای که قرار بود باهم بسازیم، به هم زنجیر کردیم. پاکوبان و آوازخوان پیش می رفتیم. آمده بودیم تا قله های " امید را دست در دست با هم فتح کنیم" .تا چشم کار می کرد جمعیت بود. خیابان یکپارچه سبز شده بود. صدای بوق ماشین ها از سر شادی بود و قهقهه خنده هایی که چند سالی بود از خیابان های شهر رخت بربسته بود. زنجیر انسانی مان هی پیش می رفت و هی بزرگ و بزرگتر میشد. حلقه های زنجیر که " همه ما" بودیم با دستان قلاب کرده ولیعصر را در می نوردید . پیش میرفتیم. امیدوار به آینده ای که این بار قرار بود برای ما باشد. قرار بود با هم دوباره بسازیم همه آنچه را که ویران کرده بودند در این سالها. به میدان ولیعصر که رسیدیم. دیگر زنجیر نبود. خروش دسته دسته آدم امیدواری بود که آمده بود تا " نه" بگویند به هرچه دروغ و مردم فریبی که بوی گندش پر کرده بود شهر را... پیر و جوان. زن و مرد. از هر طیف و دسته ای با دستانی که از تجریش تا راه آهن یکی شده بود امیدوار پیش می رفت... آری؛ همه آمده بودیم. سبز سبز
پی نوشت: آرمان امیری در وبلاگش مجمع دیوانگان نوشته : شاید باید مرور کنیم. اگر نه برای دیگران، دست کم برای خودمان. روزهای گذشته را. جایی که از آن شروع کردیم و آمدیم تا به اینجا رسیدیم. روزهایی که نطفههای جنبش شکل گرفتند. خردادماه ۸۸ را. این روزها به نظرم فرصت مناسبی است که از خاطرات سبز روزهای پیش از کودتا بنویسیم...من هم می نویسم از آن روزها که یاد و خاطره شان هنوز برایم سبز مانده اند.
1 نظرات:
یعنی می شود یک بار دیگر آن اتفاق بیفتد؟ من هنوز امیدوارم .
ارسال یک نظر