بیست و یک روز بعد



مادر: بابای خدا بیامرزت انقدر از یه آرزو می‌گفت و می‌گفت تا خسته می‌شد و می‌رفت سراغ یه آرزوی دیگه
پسربچه: نمی‌رفت سراغ یه آرزوی دیگه. می‌رفت سراغ یه آرزوی ارزون تر.آرزوها هم پولی شدند.

«بیست و یک روز بعد» اولین ساخته محمدرضا خردمندان داستان زندگی پسر نوجوانی است که آرزوهای بزرگی در سر دارد. آرزوی فیلمساز شدن و مشهور شدن. پسربچه‌ای که در ذهنش سناریو فیلمش را هم نوشته است و برای ساختن آن تلاش می‌کند. اما دست زندگی او را با واقعیت بزرگتری روبرو می‌کند. واقعیتی که پسرک را یک شبِ از دنیای کودکی به دنیای بزرگسالی هل می‌دهد.

بیست و یک روز بعد فیلم خوب و خوش ساختی است. فیلمی که فیلمنامه خوبی دارد. قصه‌ای که اگرچه جدید نیست اما خردمندان با پرداخت متفاوت به آن، آنهم از نگاه یک پسربچه به آن سر و شکل جدیدی داده است. بازی بازیگران نوجوان فیلم خیره کننده است. مهدی قربانی که قبلا در ابد و یک روز درخشیده بود؛ این بار در بیست و یک روز بعد در نقش اول یک فیلم و قهرمان آن، حضور درخشانی داشته است. فیلم ریتم خوبی دارد و از همه مهم‌تر اینکه خردمندان برای فیلمش پایان‌بندی درست و هوشمندانه‌ای را انتخاب کرده است. پایان‌بندی‌ای که نه تنها پسربچه قصه را که تمامی تماشاگران فیلم را در بهت فرو می‌برد. سیلی حقیقت تلخ دنیای واقعی که کودکان نیز از آن در امان نمی‌مانند در انتهای فیلم چنان بر صورت تماشاگران می‌نشیند که تا تمام شدن تیتراژ انتهایی فیلم مبهوت بر صندلی‌های سینما باقی می‌مانند.

برای شهریوری که از راه رسید


گوشه کتاب و از قول پاموک نوشته‌ام: دلم می‌خواهد لحظات خوشی این روزها را از متن زندگی  بقاپم و در چهارچوبی امن جایشان دهم.

به تاریخ نوشتنش نگاه می‌کنم. یک سال گذشته از آن روزهای سرخوشی...

طوفان


عکس قفسه‌های خالی فروشگاه‌های شهر رو فرستاده و زیرش نوشته The hurricane is comingبا دو تا علامت تعجب که زیرش گذاشته. براش می‌نویسم مراقب خودت باش عزیزم. یه دقیقه بعدش مینویسه:Ok. Thank you با یه آیکون لبخندی که آخرش گذاشته. باورم نمیشه کسی که داره مینویسه همون دختر کوچولوی چهار پنج ساله‌ای باشه که یه وقت‌هایی بعدازظهرها می‌رفتم دنبالش مهدکودک و باهم میومدیم خونه.

دل تو دلم نیست. گفتند طوفان قراره به بزرگی طوفان کاترینای سال 2005 باشه و زندگی میلیون ها نفر رو تحت تاثیر قرار بده. خبرگزاری ها نوشتند: طوفان سهمگین هاروی به ایالت تگزاس آمریکا رسید.

به شکوفه میگم مثل زمان جنگ به شیشه هاتون از این چسب های پهن بچسبونید یه وقت شیشه ها نریزه رو سر و صورت بچه ها و خودتون. میخنده و میگه جنگ نیست که خواهر من یه طوفان ساده ست میاد و میره. تازه گفتند اگر سقف خونتون رو باد برد نترسید و خونسردی خودتون رو حفظ کنید. فکر کن سقف خونه ات رو باد ببره و تو خونسرد رفتنش رو نگاه کنی. بعد از پشت صفحه مانیتور شکلک در میارهو میگه دیروقته برو بخواب اتفاقی نمی افته.