زمزمه در دادگاه

Aks 98


قرار بود یکی از میان شما
برای کودکان ِ بی خواب این خیابان
فانوس روشنی از رویای ِ نان و ترانه بیاورد.
.
.
قرار بود یکی از میان شما
بالای گنبد ِ خضرا برود،
برود برای ستارگان این شب ِ خسته دعا کند.

پس چه شد چراغ آن همه قرار و عطر آن همه نان وَ
خواب آن همه لحاف؟
من به مردم خواهم گفت
زورم به این همه تزویر مکرر نمی رسد.

حالا سال هاست
که شناسنامه های ما را موش خورده است
فرهاد مرده است
و جمعه
نام ِ مستعار همه ی هفته های ماست.

(سید علی صالحی- سمفونی سپیده دم )

چهل سالگی




اگر در برهوت امروز سینمایمان که پرشده از افراطی ها و اخراجی ها و لج و لجبازی ها ،به دنبال فیلمی معقول می گردید دیدن "چهل سالگی" علیرضا رئیسیان به شدت توصیه می شود.
"چهل سالگی" حکایت رسیدن انسان ها به میانسالی ست. زمانیکه گذشته ات پر از آرزوهای دست نیافتنی و برباد رفته است و امروزت پرشده از کسالت و دلزدگی.
" نگار" زنی ست میانسال که دریای طوفانی و مَواج جوانی اش را پشت سر گذاشته و در کنار " فرهاد" ِ زندگی اش به ساحل امن زندگی مشترکشان رسیده است. خانواده ای به ظاهر خوشبخت با دخترکی ده ساله که رازدار پدر و مادر است. شغلی آبرومند. شوهری که هنوزعاشق است. زندگی آرام، اما کسالت بار ِ او که به گفته اش: دیگر اتفاقات روزمره اش را از حفظ است با بازگشت " کوروش کیان" عشقی که در بیست سالگی به خاطره ها سپرده شده است، دوباره پرتلاطم می گردد.
"فرهاد" کارگزار امروز بورس و قاضی و بازجوی دیروز ِ نگار که زمینه را برای رفتن کوروش و جدایی آنها فراهم کرده است .بعد از بیست سال و مطلع شدن از بازگشت کوروش کیان، در دادگاهی که خود بر پا کرده است به انتظار صدور حکم می نشیند. فرهاد برای دخترک ده ساله اش که تنها همدم اوست، قصه عشق خود به نگار را در قالب حکایت " پادشاه و کنیزک" مثنوی معنوی تعریف می کند. اینکه روزی روزگاری پادشاهی در راه رفتن به شکار دلباخته دختری زیبا می شود و او را به قصر میآورد و برای آرمش دخترک هر کاری می کند اما دخترک دل در گرو عشق زرگری دارد و هرروز بیمار و رنجور تر از قبل می شود تا اینکه پادشاه تصمیم می گیرد دخترک را به عشق گذشته اش برساند و...
" کوروش کیان" عاشق دیروز که برای رسیدن به بلندپروازی هایش به پاریس مهاجرت کرده است و بیست سال بعد در هیبت رهبر ارکستر معروفی باز می گردد تا کنسرتی را در ایران برپا کند که از قضا نگار تمدن، برگزار کننده آن است. نگار همان دخترک دانشجوی موسیقی و نوازنده ویولن سلی که حتی در فاصله گذاری نت هایش هم به دنبال صدا های زیبا می گشت.

"چهل سالگی" بر اساس رمانی با همین عنوان توسط مصطفی رستگاری به صورت فیلمنامه سینمایی در آمده است. قصه زنی که در میانسالی و دلزدگی از روزمرگی هایش با بازگشت عشق گذشته اش رو برو می شود. " رئیسیان" گذشته را به صورت متقاطع از نگاه نگار، فرهاد و کیان روایت می کند و در این روایت نیم نگاهی هم به حکایت " پادشاه و کنیزک" مثنوی معنوی مولوی دارد. موسیقی " کریستف رضاعی" در روایت داستان عاشقانه ای که نقش های اصلی اش دل در گرو آن دارند، نقش محوری دارد. دنیای نگار و کیان پراست از موسیقی های کلاسیک و اجراهای آنچنانی که مخاطبانی رنگارنگ را می طلبد اما فرهاد همچنان دل به تصنیف های قدیمی و پرخاطره اش سپرده است. فیلمبرداری " محمود کلاری"، بازی های کنترل شده " لیلا حاتمی " با نگاه های غمگینی که نشانگر خستگی و دلزدگی اوست و چشمان مضطرب و نگران و همیشه پراشک " محمدرضا فروتن" ، تدوین هوشمندانه " هایده صفی یاری" که از کند شدن ریتم این ملودرام جلوگیری کرده است همه و همه از " چهل سالگی " فیلمی شایسته و در خور تقدیر ساخته اند. فیلمی که به اعتقاد من ارزش دیدن برای بار دوم و سوم را هم دارد.

گریــه کن پـــدر!

Aks 98
پـدر امـیر جـوادی فـر است که اینـگونه سـر بر شـانه های " بـابـک" دیـگر پسرش نهاده است و اشـک مـی ریـزد. گــریــه کــن پــدر! هــای هــای گــریه کن. برای امیر و اشکان و ندا و سهراب های این سرزمین گریه کن. بــغض آمــاسـیده در گـلوی این روزهای ِ مان را خــیال باریدن نیست. تو به جای همه مان گریه کن.

بابا عزیز



ای روز بــرآ که ذره ها رقص کنند/ آن کس که از او چرخ و هوا رقص کنند
جان ها ز خوشی بی سر و پا رقص کنند/ در گوش تو گویـم که کـجا رقص کنند ( مــولانا)

شاهزاده ای سوار براسب، به دنبال غزالی تیزپا به قلب صحرا میزند. شاهزاده ناپدید میشود و چند روز بعد درحالیکه به عمق برکه ای خیره شده است پیدا میشود. شاهزاده حقیقت روح خود را در عمق آب میبیند و عاشقانه با آن به صحبت می نشیند.

پیرمردی درویش مسلک و نابینا به همراه نوه خود " ایـشتار" برای رفتن به جشنی در صحرا طی طریق میکنند. جشنی که مختص به دراویش است و هرشش سال یکبار میهمانان ِ خاص خود را دارد. میهمانانی که از زمان و محل برگزاری جشن بی خبرند.

پسری جوان بنام " زیـد" با صدایی خوش در صحرا آواز میخواند. زیـد عشقی گمشده دارد بنام " نـور". دخترکی سیاه پوش که در سپیده دم وصال برای یافتن پدرگمشده خود، زید را ترک کرده است.

هرکس در این صحرا، گمشده ای را می جوید و برای رسیدن به آن تمام سختی های راه را برخود هموار می کند.

سرانجام جشن آغاز میشود. همه عاشقان در شهری که محل تجمع دراویش است گرد هم می آیند. هرکس به شیوه و طریق ِخود رسیدن به معشوق را به جشن می نشیند. پیرمرد خود را برای وصال معبود آماده می سازد. زیـد، نورش را درحالیکه ملبس به لباس سفید بر بلندای شهر آواز می خواند، می یابد.

" بابا عزیز" یا " شاهزاده ای که روح خود را تماشا کرد"، توسط " ناصر خمیر" کارگردان تونسی تبار در سال 2005 و براساس زندگی واقعی " ابراهیم ادهم" عارف و صوفی بزرگ قرن دوم هجری ساخته شده است. فیلم محصول مشترک ایران، فرانسه، آلمان و تونس و انگلستان است که در دسته فیلم های عرفانی یا آنچه که امروز در سینمایمان به معناگرا شهرت دارد، قرار میگیرد. ناصر خمیر برای ساختن فیلمش پا را از خطوط قرمز رایج در سینمای ایران فراتر میگذارد. زنان در فیلم او میرقصند. می خوانند. معاشقه میکنند. صدای زیبا و دلنشین آواز " غزل شاکری" در طول فیلم شنیده می شود البته به تنهایی و بی هیچ هم خوانی.
فیلمبرداری محمود کلاری و موسیقی آرمند آمار از " بابا عزیز" فیلم در خور و شایسته ای ساخته است. فیلم را می توان باوجود فیلمنامه نه چندان یکپارچه آن، به لطف همین موسیقی و تصاویر عالی ای که محمود کلاری ثبت کرده است، تا انتها دید و لذت برد. " بابا عزیز" را می توان دید به خاطر به تصویر کشیده شدن روزهای آخر" ارگ بم" پیش از آنکه زلزله از آن خرابه ای بسازد. جشن مخصوص دروایش در ارگ بم و باحضور گروه های موسیقی از کشورهای مختلف برگزار شده است. " بابا عزیز" از تصوف می گوید و اینکه تصوف مرز نمیشناسد، زبان واحد ندارد و به فرهنگ خاصی وابسته نیست. پیرمرد فارسی حرف میزند. زید عربی و دخترک گاهی عربی و گاهی فارسی.

پی نوشت: بخشی از موسیقی فیلم را می توانید از اینجا بشنوید. همچنین قطعه دیگری از موسیقی فیلم بنام " ایشتار " را و صدای بی نظیر کمانچه اش رامی توانید از اینجا دانلود کنید.


دروغگوی بزرگ


همـه چـیز مـُهیا ست
برای دروغـی بـزرگ
که تـو با خـوش باوری تـمام
سـال های سـال
آن را بـاور کـرده ای!
مـدادی سیـاه
گـَردی صـورتی
و رنـگی قـرمـز

آیـِنه از دیـدن چـهره زردم یـکه می خورد.

امـا مـن؛
همـچون نقـاشی زبـردست
خطـوط دروغین را یک به یک رسم مـی کـنم.
مــداد ســیاه در چشــم
گـَرد ِ صـورتی، نرم و ملایـم بـه روی گـونه
و
لــب هـائـی ســـرخ
که تـو را بـه گـفتن دروغـی بـزرگ وا می دارند:
" زیـــــبا شــــده ای!"

زنی در برلین



اثرات مخرب باقیمانده از جنگ تنها محدود به خرابی و ویرانی های به جا مانده از توپ و تانک و خمپاره نیست . ویرانی ها آباد می شوند. شهرها دوباره از نو پا میگیرند. ساختمان ها قد علم میکنند. حکومت ها باردیگر بر سرزمین ها حکمفرمایی میکنند. اما برای التیام زخم های به جا مانده از جنگ، که بر پیکر و روح انسان ها نقش گرفته اند، حتی گذر زمان هم اثربخش نیست.
زنی در برلین، خاطرات " مارتا هیلرز" خبرنگاری ست که در زمان اشغال برلین توسط ارتش روس در برلین حضور داشته است و همانند بسیاری دیگر از زنان شهر بارها و به صورت گروهی مورد تجاوز قرار گرفته است. فیلم براساس داستانی با همین عنوان در سال 2008 توسط " مکس فربربوک" کارگردان آلمانی ساخته شد. حکایت زنان رنج دیده ای که مانند بسیاری دیگر از زنان و کودکان در نقاط دیگر دنیا قربانی چهره خشن و مردانه جنگ می شوند. وحشیانه مورد تجاوز قرار میگیرند . برای بقاء و زنده ماندن می جنگند، سکوت می کنند، با نیروهای فاتح روس بر سر یک میز می نشینند، می خندند، می رقصند و حتی با آنها هم پیاله می شوند.
هنگامیکه خاطرات مارتا هیلرز در سال 1959 در آلمان منتشرشد مورد بی مهری بسیاری از آلمانیان قرار گرفت و حتی بسیاری از زنان آن را بی شرمانه خواندند، انکار و شرم از آنچه بر زنان برلین گذشته بود شاید در آن زمان واکنش دور از انتظاری نبود اما " کتاب زنی در برلین" در قرن بیستم بارها و بارها در تیراژ بالا منتشر شد و مورد ستایش بسیاری از منتقدان و حتی عامه مردم قرار گرفت.
در سال 82 ناصر تقوائی نیز تصمیم به ساخت فیلمی با عنوان " چای تلخ" گرفت. فیلمی که قرار بود از تجاوز و کودکان ناخواسته به جا مانده از جنگ هشت ساله ایران و عراق بگوید. اما تقوایی به علت سنگ اندازی ها، هیچگاه موفق به ساختن این فیلم نشد. " چای تلخ" داستان دختر ایرانی ست که توسط سربازعراقی مورد تجاوز قرار میگیرد و باردار می شود. سرباز جوان رفته رفته به دخترک دل می بازد و هرروز سهمیه حبه های قند همراه با چای روزانه اش را برای دخترک میدزد و برایش پیشکش میآورد اما نفرتی که دخترک از سرباز دارد آنقدر ریشه دار است که بعد از به دنیا آمدن کودک؛ نوزاد چند روزه اش را به کارون می اندازد .... فیلمنامه چای تلخ توسط انتشارات توفیق آفرین منتشر شده است.

کالیگولا



نمایش کـالیگولای همایون غنی زاده یک " صابر ابر" عالی دارد در نقش کالیگولا سومین امپراطور روم باستان که پس از مرگ خواهر و معشوقه اش به مدت سه روز ناپدید میشود و بعد از سه روز به شکل دیکتاتوری مستبد و دیوانه به قصر باز می گردد و همچنین کالیگولای ِ غنی زاده یک " سعید چنگیزیان " فوق العاده دارد در نقش غلام، که در طول دو ساعت و چهل و پنج دقیقه نمایش، بدون دیالوگ بر روی صحنه می درخشد و درآخر هم بیش از سایر بازیگران مورد تشویق تماشاگران قرار می گیرد.
کالیگولا سرگذشت امپراطوری دیوانه و مجنون است که از کشتن و اعدام کردن لذت می برد. دیکتاتوری که خود را خدا می خواند و اطرافیانش را وادار به پرستیدن خود می کند. می خواهد ماه را تصاحب کند و خوشبختی مطلق را به انسانها هدیه کند. در طول نمایش بارها این جمله را از کایوس (کالیگولا) می شنویم که "آدم ها می میرند و خوشبخت نیستند" . نمایش کالیگولا نمایش به تصویر کشیدن " جنون قدرت" است. امپراطوری که برای رسیدن به خواسته های خود به هیچ کس و هیچ موجودی رحم نمی کند و سرانجام به دست اطرافیان و نزدیکانش کشته می شود.

حتماً شما هم شنیده اید که وزارت ارشاد تنها راه ادامه نمایش کالیگولا را در حذف دو کلمه " عدالت و اقتصاد" دانسته است و غنی زاده مجبور به حذف این دوکلمه و امضاء کردن تعهدنامه ای مبنی بر پذیرفتن تشویق تماشاگران در طول نمایش شده است. دیروز هنگام تماشای کالیگولا مدام دنبال دوکلمه " اقتصاد و عدالت" می گشتم اما خبری از استفاده از این دوکلمه نبود و کالیوس تنها دوبار از واژه انصاف استفاده کرد .

گزارش تصویری کالیگولا را از اینجا ببینید.