وارونگی


 جشنواره فیلم فجر پارسال بود که وارونگی رو دیدم. وقتی فیلم تموم شد برای چند دقیقه زل زده بودم به پرده سینما. چه خوب می‌فهمیدم حال نیلوفر قصه وارونگی بهنام بهزادی رو. در جوامع سنتی و مردسالاری مثل ایران یه سبک مشخص و دیکته شده برای زندگی زن‌ها وجود داره. اینکه بعد یه سنی ازدواج کنی، بچه‌دار بشی. حضور یک مرد و بچه در زندگی زن از نگاه خیلی‌ها یعنی ریشه‌های یک زن؛ یعنی هویتی که زن با بودن اونها تعریف میشه. در نگاه بسیاری از افراد این جامعه مهم نیست تو در این جامعه مردسالار با کلی مشکل و بدبختی تونستی برای خودت کسب و کاری راه بندازی. یا مثلا در بخش صنعت کشور که کاملا در انحصار مردهاست تونستی خودت رو به سطح و جایگاه دلخواهت برسونی. جایگاهی که بابتش هزینه‌های زیادی هم دادی. هویت و سرمایه اجتماعی که در خارج از اون چارچوب پذیرفته شده خونه برای خودت دست و پا کردی هم همچین آش دهن سوزی نیست. تو چند ساله گذشته و بالا گرفتن بحث‌های مربوط به مهاجرت و وقتی اطرافیانم با مقاومت من برای رفتن روبرو می‌شدند، در جواب این سوال که من همه کار و زندگی‌ام اینجاست کجا برم؟ با یه جمله کلیشه‌ای روبرو می‌شدم: کدوم زندگی؟

بله اگر زنی باشی که سبک زندگی متفاوتی رو برای خودت انتخاب کرده باشی و به چهارچوب‌های مرسوم جامعه تن نداده باشی، حکم درخت بی‌ریشه‌ای رو داری که خیلی راحت میشه از یه خاک برت داشت و تو یه خاک دیگه کاشت. جایی از فیلم نیلوفر وارونگی از برادرش می پرسه چرا فکر می‌کنی می تونی من رو  از یه جا برداری و بذاری جای دیگه؟ سوالی که این روزها زیاد از خودم و اطرافیانم می‌پرسم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر