فیلم سونات
پاییزی اینگمار برگمن رو ندیده بودم. دیشب این فیلم رو دیدم و تو این چند ساعت
سکانس به سکانس و لحظه به لحظه اش از جلوی چشمام رد میشه. بازی فوق العاده اینگرید
برگمان در نقش مادر و لیو اولمن در نقش دختر. رنگ
آمیزی پاییزی فیلم و موسیقی مسحور کننده اش.
و اوج فیلم سکانسیه که صورت مادر و دختر در یک قاب قرار می
گیره و دختر داره از زخم هایی حرف میزنه که از کودکی اش به ارث مونده با خشم و
نفرتی که در جزء به جزء صورت ایوا میشه دید:
مادر و دختر چه ترکیب وحشتناکیه.
ترکیبی از احساسات و اشتباه ها و ویرانی ها
همه چیز به نام دوست داشتن و دلسوزی
انجام میشه
مادر باید زخم هاش رو به دختر منتقل
کنه
و دختر باید تاوان ناکامی های مادر
رو بپردازه
تلخکامی های مادر، تلخکامی های دختر
هم خواهد بود
انگار هیچ وقت بندناف بریده نشده
بدبختی دختر پیروزی مادر هست و اندوه
دختر، لذت پنهان او!
و شارلوت (مادر) ناباورانه به نفرتی گوش میسپاره که در وجود
دخترش به جای گذاشته. مادری که به خاطر کودکی بدون عشق و محبتی که داشته فقط
یادگرفته احساساتش رو در موسیقی و نت ها ابراز کنه. مادری که اقرار می کنه هیچ چیز
راجع به عشق، مهربانی، تماس و لمس کردن نمی دونه و می گه: «من هرگز رشد نکرده ام.
چهره و بدنم پیر می شوند. خاطرات و تجربیاتی پیدا می کنم اما توی لاک خودم همانی
هستم که بودم. گویی به دنیا نیامده ام.»