قصه هایی که دیگر پایان شان قشنگ نیست!


وقتی در ایران و تحت نظام آموزشی جمهوری اسلامی که گفته میشه براساس تعلیمات اسلامی، پایه گذاری شده، درس خونده باشی. از همون بچگی با کلی داستان های دینی آشنا میشی. داستان هایی رنگی و سرشار از خوبی. آدمایی که تو بدترین شرایط خوبند. همیشه از حق خودشون می گذرند. تو اون روزا و دوران خوشی بچگی، قصه ها همیشه پایان خوشی داشتند. حتی قصه هایی که رنگ و بوی مذهبی داشتند.

 یکی از اون  داستان هایی که یادته مدام معلم های دینی به طرق مختلف تعریف می کردند. حکایت فردی بود که وقتی پیامبر اسلام از کوچه محل سکونت اون فرد رد میشده، روی سرش خاکروبه میریخته. همین طور که تو عالم بچگی دستت رو زده بودی زیر چونه ات خانم معلم با آب و تاب تعریف می کرد که یه روز که پیامبر از اون کوچه رد میشده می بینه خبری از اون فرد و خاکروبه هاش نیست. و نگران میشه و  از اطرافیانش حال اون فرد رو می پرسه و می شنوه که فلانی افتاده تو بستر بیماری.  خانم معلم قصه اش رو این طوری تموم می کرد که پیامبر وقتی این خبر رو میشنوه میره به عیادت اون فرد. و لابد تو هم با همون خوش باوری کودکانه، لبخندی از رضایت روی لب هات نقش می بسته.

تو عالم بچگی این قصه ها، تو ی ذهنت هی شکل میگیره و شکل میگیره. بزرگتر که میشی می بینی که آدمایی که اون قصه ها رو برات تعریف کردند نه خودشون، نه کارا و نه حرفاشون شبیه اون قصه ها و آدم خوبای اون قصه ها نیست.

این که هرروز شکی که تو دلت پا گرفته، بزرگ و بزرگ تر میشه. تا میرسی به روزی که همه چی رو انکار می کنی و دیگه هیچی رو باور نداری و همه اون قصه ها رو فقط یه قصه میدونی ...

امروز شنیدم که حکم اعدام سهیل عربی تو دادگاه تجدید نظر و دیوان عالی کشور به اتهام «سب النبی» تایید شده. یعنی توهین به پیامبر اسلام. من نه سهیل عربی رو میشناسم. نه می دونم چی گفته و چی نوشته. امروز وقتی این حکم رو شنیدم، یه دفعه پرت شدم به دوران بچگی و کلاس درسی که معلم اش از دینی میگفت که پیامبرش میره عیادت آدمی که کار هرروزش آزار و اذیت اون پیامبر بوده...

و تو فکر می کنی چه قدر فرق هست بین آخر قصه های دنیای بچگی  و دنیای بزرگسالی... از بخشش تا چوبه دار...

1 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام.
بنفشه خانوم- مشکل خوشی و ناخوشی سر و ته قصه نیست،
مشکل اینکه بچه بودیم گول پدر و مادر و دوست و آشنامون خوردیم؛
بزرگ شدیم گول خودمون خوردیم...
خواهی نشوی رسوا به پر بغل وسپا که شنیدی؟!
مشکل اینکه ما هنوز نفهمیدیم که با کی طرفیم،
یا فهمیدیم و دیگه کار از کار گذشته و حکایتمون شده -
آش کشک خاله ای که بخوری پاته،نخوری به زور به خوردد میدن!
مشکل اینکه ما میخوام مرداب ایران زمین و با قاشق لایروبی کنیم-
روزای سخت و سهمگینی درپیش داریم،مواظب خودت باش.
با سپاس از تربیون آبی شما.

ارسال یک نظر