وقتی خبر دستگیری دوباره محمدرضا جلایی پور را می شنوی .
وقتی شرح تنهائی و دل تنگی های فاطمه شمس را می خوانی.
وقتی صدای خسته و گرفته مادر سهراب اعرابی را می شنوی که میگوید به هر قیمتی برای سهرابش مراسم یادبود خواهد گرفت و همراهان دیروز سهراب را به مزار و آرامگاه امروزش دعوت می کند.
وقتی نگاه خیره و مبهوت مادر اشکان را می بینی که هنوز چشم انتظار نشسته است.
وقتی می شنوی پیام دهکردی استاد امیرجوادی فر می گوید: هنوز منتظر است تا صدای امیر را از پشت تلفن بشنود که با شیطنت همیشگی اش می گوید: آقا کم پیدائید، آقا ببینیمتون.
وقتی میشنوی تنها مرهم این روزهای مادر پویا صدای ضبط شده اش بر پیغامگیر خانه است.
و هزاران وقتی دیگر
با خودت فکر می کنی چند خانه و خانواده زندگیشان در این یکسال گذشته زیر و رو شده است؟
آتش این کینه قرار است دامان چند خانه و کاشانه دیگر را بگیرد؟
محمدرضا جلایی پور و فاطمه شمس فکر می کردند یک سال دوری و لحظات پرالتهاب ِ آمیخته با دلتنگی را پیش رو داشته باشند؟
مادران امیدوار دیروز می دانستند که قرار است مادران عزادار شنبه های پارک لاله تهران نام بگیرند؟
پویا تو چه طور، تو که پارسال این روزها مدام میگفتی این طور نمی ماند و همه چی درست میشود، فکر می کردی به جرم " رأی سبز" ی که دادی شش سال حبس بکشی؟