برای دکتر از اضطراب و حال بدم گفتم. اینکه بیدلیل به گریه میافتم و تپش قلب امانم را بریده است. از بالا و پایین شدم حالم و اینکه احساس میکنم به ته خط رسیدهام. افسردگی نزدیکتر از آنچیزی است که تصور میکنیم. دکتر برایم سرترالین تجویز کرد. قرص ضد افسردگی. هفته اول یک قرص. هفته دوم دو کپسول و هفته سوم سه تا. دکتر گفت این کپسول به تدریج سطح سروتونین در بدنت را که پایین آماده است بالا و بالاتر میاورد و میتوانی دوباره به زندگی معمولی باز گردی. اولین کپسول را بلعیدم. دوست دارم ذهن و بدنم کمی قرار بگیرند.
امروز فهمیدم مراجعه به روانشناس و شرکت در جلسات تراپی اینجا تحت پوشش بیمه نیست. یعنی حتی در کشورهای امریکای شمالی با اینهمه ادعا که افسردگی بین مردمانش موج میزند هم تراپی کالایی شیک و غیرضروری به حساب میاید که دولت قرار نیست برایش پولی پرداخت کند!
صبح را با خبر حمله موشکی پاکستان به ایران شروع کردم. کشته شدن چندین کودک بلوچ که حکومت ایران از آنها به عنوان اتباع خارجی یاد کرده است. گویی برای وجدان بیدار انسانهایی که هنوز کمی انسانیت برایشان مانده است فرقی میکند آن کودک، آن فرد غیرنظامی که در آتش جنگ کشته میشود به کدام مرز و جغرافیا وابسته است.
اضطراب دوباره برگشته است کپسول سرترالین را با حجم زیادی آب فرو میدهم.
0 نظرات:
ارسال یک نظر