یه وقت‌هایی تو زندگی هست که دیگه نمیتونی روی پاهات راه بری


فیلم با سکانسی در پیست اسکی شروع می‌شود. زنی بالای کوهی پوشیده از برف ایستاده است و به دور دست‌ها نگاه می‌کند. گویی می‌خواهد تصمیم بزرگی بگیرد که در انجام آن مردد است. زن نفس عمیقی می‌کشد و به پایین نگاه می‌کند و با سرعت به سمت پایین می‌رود. پسربچه ای زن را صدا می‌کند. زن بی‌توجه به او همچنان پایین و پایین‌تر می‌رود و محو می‌شود. سکانس بعد زن روبروی دکتر نشسته است. دکتری که به او می‌گوید ممکن است نتواند تا مدتی راه برود و روی پاهایش بایستد. قطره اشکی بر گونه‌های زن می‌غلتد.

فیلم «MonRoi» به کارگردانی و نویسندگی میون؛ فیلمی است در ارتباط با روابط عاشقانه و مخربی که آدم‌ها در آن‌ها گیر میافتند. تونی زنی میان‌سال است که به دلیل سانحه‌ای که در پیست اسکی دیده است در یک مرکز بازپروری بستری می‌شود. روند درمانی‌ای که طی آن تماشاچی با مرور خاطرات تونی به گذشته او و رابطه آزاردهنده‌اش با جورجیو با بازی خوب و تاثیرگذار وینست کسل برمی‌گردد. رابطه‌ای که عاشقانه شروع می‌شود اما با گذشت زمان رنگ و بوی دروغ، خیانت و خشونت به خود می‌گیرد و تونی را به مرز جنون می‌رساند. جورجیو بی‌مسئولیت است. بی‌قید است. زندگی‌اش در خوش‌گذرانی با دوستانش و مصرف مواد مخدر و الکل خلاصه می‌شود. تونی اما زنی عاشق است که هرچه دست و پا میزند نمی‌تواند از منجلاب رابطه‌ای که در آن گیر افتاده است خود را نجات دهد و هرروز بیشتر و بیشتر به مرز انحطاط و نابودی پیش می‌رود.

در سکانس پایانی فیلم تونی را می‌بینیم که با پاهایی که لنگ میزند در مدرسه پسرش حاضر می‌شود. جورجیو از راه می‌رسد. معلم مدرسه نقاشی‌های پسرشان را به آن‌ها نشان می‌دهد. تونی اما محو تماشای جورجیو است که دیگر جایی در زندگی‌اش ندارد و او را از زندگی‌اش بیرون کرده است. تونی برای آخرین بار با نگاهی عاشقانه، خیره به جورجیو که جوانی و سلامتی‌اش را از او گرفته است نگاه می‌کند. زنی که می‌داند قدرت دوباره ایستادن روی پاهایش را برای همیشه از دست داده است.

0 نظرات:

ارسال یک نظر