شاید به جرات بتونم بگم مهاجرت خواهرم و بچه هاش از ایران و
رفتن به آمریکا غمانگیزترین اتفاق زندگیم بوده. هیچوقت روزی که
رفتم فرودگاه و از پشت شیشه به نشونه خداحافظی براشون دست تکون دادم و اونها رو به
کشوری که فرسنگها از این خاک فاصله داره بدرقه کردم رو یادم نمیره. انگار ته دلم چیزی
شکست و فروریخت. اما از طرف دیگه برای پرنیان و پرهام که قرار بود در کشور دیگه ای
بزرگ بشند که تجربیات بد دوران کودکی ما رو نداشته باشند خوشحال بودم. اینکه قرار
نیست در کشوری بزرگ بشند که مدام از تریبونهای رسمیاش مرگ بر این و مرگ بر اون
گفته بشه. کشوری که مدام در حال خط کشیدن بین آدمهاست. رنگ و نژاد و مذهب در این
کشور اونقدری پررنگ که آدما رو به شهروندهای درجه یک و درجه دو تقسیم می کنه و ...
هزار تا دلیل دیگه.
امروز که تو خبرها خوندم ترامپ قراره دستوری رو امضا کنه که
طبق اون ورود مهاجرها و پناهندهها از کشورهایی نظیر ایران تا اطلاع ثانوی ممنوع بشه، چون شهروندهای این کشور رو تهدیدی برای امنیت آمریکا میدونه؛ همش به پرنیان و
پرهام فکر میکنم. اینکه شاید قراره از این به بعد از تریبونهای رسمی کشوری که زندگی میکنند به خاطر مهاجر بودن و شهروند یه کشور جهان سوم بودن تحقیر بشند.
کشوری که رئیس جمهور منتخبش حتی حرف از دیوارکشی بین مرزها هم زده. امروز هم ته
دلم انگار چیزی شکست و دوباره فروریخت.
0 نظرات:
ارسال یک نظر