بهاره رهنما در توییتر خودش نوشته: «من اگر مرد بودم به
موجودی مثل زن، با این همه تغییرات هورمونی پر نوسان ممکن بود دل ببندم اما هرگز
اعتماد نمیکردم»!
این روزا در حال خواندن کتابی هستم با عنوان «زنان، جنون و
پزشکی». کتابی در رابطه با تاریخچه پیدایش روانپزشکی در قرن هجدهم. زمانی که کم کم
روانپزشکی بهمنزلهی تخصصی در علم پزشکی که به مشکلات روانی میپردازد مطرح شد.
در قرن نوزدهم و به دنبال صنعتی شدن جوامع تعداد زنانی که بهعنوان بیمار روانی در
بیمارستانهای روانی کشورهایی مثل انگلیس بستری بودند بسیار بیشتر از مردها بود. دلیل،
برچسبهایی بود که به زنانی که مغایر با چارچوبهای اخلاقی آن دوران زندگی میکردند،
زده میشد. در آن دوران زنان را بیشتر با میل جنسی مرتبط میدانستند تا مردان،
زنان تجسم میل جنسی بودند. و نقشی که از زن قرن نوزدهمی انتظار میرفت محدود به تولیدمثل
و فرزندآوری بود و به طرق مختلف جامعهی مردسالار آن دوران سعی میکرد از ورود
زنان به عرصههای دیگر جلوگیری کند. برای مثال ماودزلی استدلال میکرد که فعالیتهای
فکری زنان سبب میشود خونی که باید به یاری اندامهای تولیدمثل او رود بهجانب
مغزش منحرف شود. در آن دوران زنانی که برای پدید آوردن فرصتهای آموزشی بیشتر
فعالیت میکردند یا تلاش میکردند وارد عرصهی سیاست شوند همواره درخطر بستری شدن
در مؤسسات روانپزشکی قرار داشتند.
قاعدگی، حاملگی و یائسگی به بهانهی تغییرات
هورمونی زنان همگی بیماری تلقی میشدند. ماودوزلی این دیدگاه را ترویج میکرد که
قاعدگی، حاملگی، زایمان و یائسگی علل مهم آشفتگی روانیاند. قاعدگی عدم ثبات روانی
را افزایش میدهد. حاملگی به مالیخولیا دامن میزند و زایمان موجب شیدایی یا
مالیخولیا میشود.
اما چرا پزشکی در
قرن نوزدهم اینقدر از وجود مبنایی زیستی برای دیوانگی زنان دفاع میکرد؟
به یک دلیل کاملاً مشخص، پزشکان در آن دوران بهعنوان
پاسداران اخلاق که جای مبلغان مذهبی را گرفته بودند از این طریق میتوانستند برای
کاهش تأثیر اعتراضات زنان دربارهی محدودیتهای نقش زنانه وارد عمل شوند و این
اعتراضات و این سرکشیها را بهصورت نشانههای روانی که منشأ جسمانی دارند سرکوب کنند.
کتاب «زنان، جنون، پزشکی» / نوشته: دنیز راسل/ ترجمه:
فرزانه طاهری/ انتشارات ققنوس