همیشه وقتی از آدمهایی که هستند ناامید میشی به آدمهایی
پناه میبری که دیگه نیستند... آدمهایی که یک روز در گذشته مثل بیست و نهم آبان اونا
رو از پشت شیشه اتوبوس یا شیشه سالن انتظار فرودگاه بدرقه کردی و برای همیشه رفتند
که رفتند. آدمهایی که میدونی دیگه قرار نیست برگردند. آدمهایی که امروز شدند یه
صدای دور پشت گوشی تلفن یا صدای ممتد زنگ تلفنی که میدونی هیچ دستی قرار نیست دکمه
سبزش رو فشار بده و بهش جواب بده. آدمهایی که امروز تبدیل شدند به یک مشت خاطره
در گذشتهای دور. خاطرههایی که هی توی
سرت میچرخند و میچرخند و مرز بین واقعیت
و خیال رو کم رنگ میکنند و تو در صحنه نمایش زندگیات که هزارتا چشم غریبه خیره بهش نگاه میکنند هی سرک میکشی و
سرک میکشی تا دو تاچشم آشنا بین اونهمه چشم غریبه پیدا کنی و دلت قرص شه و بدون
هیچ استرس و اضطرابی روی صحنه نمایش بیای و بگی «سلام؛ ممنون که به دیدن نمایش ما
اومدید.. حتما میدونید که باید گوشی هاتون رو خاموش یا سایلنت کنید. اما پیشنهاد
ویژه ما به دلیلی که در طول نمایش خواهید فهمید این که گوشی هاتون رو در حالت
پرواز قرار بدید. حالت پرواز».... همیشه وقتی از آدمهایی که هستند ناامید میشی به
آدمهایی پناه میبری که دیگه نیستند... پرواز در عالم خیال و رویا. مثل پرواز یک پروانه. پروانهای محبوس شده در
اتاقی تنگ و تاریک که دیوانه وار می چرخه و می چرخه. می چرخه و می چرخه و خودش رو
به در و دیوار اتاق می کوبونه تا نهایتا یک روز به دور از چشم دیگران در گوشهی اتاق بیفته و بمیره. هیچ کس مُردن پروانهها رو جدی
نمی گیره. هیچ کس هیچ وقت از «هویت پروانههای
مُرده» ای که گوشه اتاق افتادند با خبر نمیشه.
پ.ن: هویت پروانه های مرده اسم نمایشی هست که این روزا ساعت
19 در تئاتر باران به روی صحنه میره.
0 نظرات:
ارسال یک نظر