فیلمی کوتاه درباره ی عشق(1988)


اما این فیلمی کوتاه درباره ی درد نیز هست. هنگامیکه تومک از صاحبخانه اش می پرسد که آدم ها چرا گریه می کنند، یکی از توضیحاتی که زن می دهد این است: «وقتی دیگر نمی توانند تحمل کنند.» برایش تعریف می کند که پسرش چگونه با بوجود آوردن دردی جسمی در یک جای دیگر(با گذاشتن اتویی روی سینه اش)، درد خود را تقلیل میداد. تومک به اتاقش می رود و وقتی ماگدا را می بیند که پشت میز آشپزخانه اش، پس از مشاجره ای با یکی از دوست هایش، به هق هق می افتد، چشمان خود را می بندد و در یک بازی «شانس»، تیغه های قیچی را در فاصله ی میان انگشتان مختلفش می زند. دست آخر انگشتی را سوراخ می کند و همدلی خاموشی از درد را با ماگدا سهیم می شود. به شکلی، مشابه، پس از آن که دور چشمش کبود می شود و عشقش را به ماگدا اعتراف می کند، به پشت بام می رود و برای منحرف کردن ذهن خود از درد تحقیر، از برف(به جای اتوی داغ) استفاده می کند.

کریشتف کیشلوفسکی/ نوشته: مونیکا مارر/ ترجمه هادی چپردار 

0 نظرات:

ارسال یک نظر