بکمان سربازی است که بعد از سه سال به شهرش بر می گردد. اما
کسی در شهر منتظر او نیست. پدر و مادری که مرده اند. همسری که با مرد دیگری همبستر
شده است. شهری که با بکمان و سرگذشتش غریبه است. هیچ چیز برای بکمان خسته از جنگ
همانند قبل نیست. بکمان حتی با خودش و ظاهر جدیدی که از جنگ برایش به میراث مانده نیزغریبه
است. تنها راه باقی مانده برای بکمان طرد شده از جامعه ای که روزی به آن تعلق داشته
خودکشی در رودخانه البه است.
نمایش با رویارویی بکمان غرق شده و رودخانه البه که از
خودکشی او خشمگین است شروع می شود. شروعی طوفانی که همان اول کار مخاطب را روی
صندلی خود میخکوب می کند.
بیرون پشت در نام نمایشی است از بورشرت به کارگردانی ایمان
اسکندری که این روزها در سالن حافظ درحال اجراست. باوجود اینکه تمام هفت بازیگر
نمایش بار اول است که به روی صحنه می روند اما بازی های خیره کننده ای دارند. بازی
توماج دانش بهزادی در نقش بکمان مبهوت کننده است. در شب اجرایی که من این نمایش را
دیدم علیرغم اینکه نمایش به شدت سنگین و نفس گیر است اما حتی یک تپق و اشتباه از
بازیگران نمایش سر نزد. طراحی صحنه، لباس و نورپردازی کاملا درخدمت نمایش است. صداگذاری
و استفاده از صدا و موسیقی ای که لحظاتی کل سالن را پر می کند و لحظاتی بعد سالن
را در سکوتی خوف انگیز فرو میبرد عالی است. صدای کشیده شدن ناخن های بکمان بر بستر
رودخانه هنگامیکه رودخانه ی خشمگین او را به دنبال خود می کشد. آوازخوانی کارگردان
که از صداهای هنجار شروع می شود تا به اواهای ناهنجار و گوشخراش می رسد. شعرخوانی
بکمان در سکوتی که هیچ موسیقی ان را همراهی نمی کند. و فقط صدای دردمند و گله مند
بکمان است که شنیده می شود. سکوتی که بکمان در پناه الکل و مستی به آن دست پیدا
کرده است.
بیرون پشت در نمایشی خیره کننده است. آمادگی بدنی بازیگران
بخصوص توماج دانش بهزادی عالی است. بیرون پشت در نمایشی است در نکوهش جنگ. جنگ
هایی که تمام می شوند اما اثرات مخرب آن سال های سال بر روح و جسم انسان های به جا
مانده از آن باقی می ماند. بیرون پشت در نمایشی است در سوگواری پشته پشته جنازه انسان
هایی که هرروز «بیرون پشت در» برروی هم تلنبار می شوند. انسان هایی یکبار مصرف که
حتی اگر از جنگ هم جان سالم به در ببرند دیگر بر صحنه نمایش روزگار برایشان نقشی
باقی نمانده است و در اخر تبدیل به مانکن های بی صدایی می شوند بر صحنه نمایش حکومت هایی که روزگاری مسئولیت سنگین جنگ را بردوش آن ها آویخته اند و خود در سکوت و پشت شیشه های گرم خانه هایشان سلاخی شدن آن ها را نظاره نشسته اند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر