زندگی و مرگ



رنگ قرمز کت این کودک خردسال در این فیلم سه ساعته‌ی سیاه و سفید از یادها نمی رود؛ دختر کوچکی که در صحنه های کشتار بیرحمانه ی گتوی کراکوف و جنایات سربازان آلمانی در قبال شهروندان یهودی، در خیابان های شهر قدم می زد و در طول صحنه های بعد شاهد جسد بیجان اش در کنار دیگر اجساد قرار گرفته در یک گاری بودیم.


پ.ن: جدا از کلیت خود فیلم. ایده کت قرمز دختربچه در فیلم فهرست شیندلر که نمادی از حیات و زندگی در دنیاییه که سیاهی ِ مرگ و تباهی بر اون غالبه در صحنه قتل عام مردم  کراکوف که به صورت سیاه و سفید ثبت شده و  تنها رنگی که دیده میشه رنگ قرمز کت این دختر سه ساله ست و بس، یه ایده بکر و ناب ِ که اسپیلبرگ استفاده کرده.  از اون ایده هایی که برای همیشه در ذهن و خاطره تماشاگر باقی می مونه.



هیچ مگوی...


میگند وبلاگ این روزا می تونه همون کارکرد دفتر خاطرات قدیم رو داشته باشه. یه جای امن برای نوشتن اون چیزهایی که نمیشه گفت یا نمی خوای بگی اما انقدر رو دلت سنگینی می کنه که باید یه جوری بریزیشون بیرون تا شاید، یک کمی و فقط یک کمی از سنگینی بارش که داره له ات می کنه کم بشه. اما اینجا هم دیگه مثل قبل نیست. تو هم دیگه آدم قبل نیستی. اینجا هم برات شده یه فضای عمومی که میدونی حرفایی که توش میزنی می تونه بشه قوزه بالا قوز. آدمایی که می دونی فردا قراره چشم تو چشمشون بشی و میدونی یه روزی حرفات رو می کوبونند تو صورتت.
  
از کنار لوازم التحریر فروشی میگذری. اولش پشت ویترین مغازه این پا و اون پا می کنی. بعد میری داخل و از آقای فروشنده یه دفترچه می خوای. می پرسه: چندبرگ باشه؟ میگی هرچی بیشتر بهتر. تو دلت می گی انقدر حرف نگفته دارم که همین الان می تونم بشینم گوشه خیابون و تند تند تمام برگ هاش رو سیاه کنم. سیاه سیاه

به خونه که می رسی. مانتو و روسری رو گوشه اتاق پرت می کنی و میشینی پشت میز و دفتر رو باز می کنی بوی تازگی ورق ها بینی ات رو پر می کنه. شروع می کنی به نوشتن. می نویسی و می نویسی و می نویسی...