به خون بهای تو، اتمام این زمستان است


خبر را می شنوی. یخ میکنی. می لرزی. اشک در چشمانت حلقه میزند و مانند هشت ماه گذشته آرام راه بازمیکند و به روی گونه ات میغلتد. باور نمیکنی. به سمت کامپیوتر میدوی. سایت ها و وبلاگ ها را بالا و پائین می کنی. فریاد میزنی: نمی توانند، محال است. در این شرایط نمی توانند کسی را اعدام کنند!!!!!!!!!!!......... اما خبر دروغ نیست. اعدام شده اید. صبح پنجشنبه، بدون اطلاع به وکیل و بی حضور آنها!! حتی اجازه آخرین دیدار با عزیزانتان را هم، بهتان نداده اند!!!!! ................نفسم میگرد. انگار ذرات اکسیژن کم شده اند. طناب دار گلویم را تنگ میفشارد. بکشید این چهارپایه لعنتی را از زیر پاهایم. می خواهم دمی بیاسایم از این همه اضطراب و دل واپسی که نام زندگی به روی آن نهاده اید.

0 نظرات:

ارسال یک نظر