زن دستفروش با قوطی های ادویه در دست و در حالی که طول واگن مترو را می پیماید
شروع می کند به توضیح در مورد ادویه های فروشی اش. "ادویه دارم خانما.
زردچوبه، دارچین، فلفل سیاه، ادویه خورشتی و پلویی . کسی ادویه نخواست؟" ...
زن صدایش را بلندتر می کند و ادامه میدهد" خانما، دونه های خشخاش هم دارم.
خواب آور، مسکن برای انواع دردها سردرد ،دندون درد...دواست برای هر دردی. امتحان
کن پشیمون نمیشی...کسی دونه ی خشخاش نخواست؟"...زن بیخیال به چشم های متعجبی
که در سکوت به قوطی های ادویه در دست زن نگاه می کنند به راه خود ادامه میدهد و
مانند ضبط صوتی جمله هایش را برای واگن بعدی تکرار می کند.
وسط روز است و مترو خلوت. تکیه داده ام به میله کنار در. زنان دستفروش یک به
یک از راه می رسند. یکی از ریمل های استخری و ماندگاری زیادش می گوید و دیگری از شورت های گنی ای که اگر در طول روز پوشییده
شوند چربی های شکم و پهلو را آب می کنند.
واگن مترو شبیه بازار متحرکی شده است که از شیر مرغ تا جون
آدمیزاد را می توان در آن پیدا کرد.