هی فلانی! زندگی شاید همین باشد


این روزها خیلی شلوغم. مدام در حال دویدن و مدام در حال انجام کارهای روزمره ای هستم که هی تکرار میشند و هی تکرار میشند و انگار هیچ وقت تمومی هم ندارند. این شلوغی خیلی هم بد  نیست. اینکه انقدر فکرت مشغول باشه که به گذران بیهوده زندگی و شتاب لحظاتی که قراره عمرت رو تشکیل بدند و بشند کوله باری برای فردا فکر نکنی.

این روزا حال و روزم مثل دونده ای شده که تو یه مسابقه ای شرکت کرده و داره یه نفس می دوه اما رسیدن به خط پایان و اول شدن حتی  ذره ای هم براش اهمیت نداره. این روزا مثل دیوونه ها زیاد می خندم. مدام لبخند میزنم. و مدام سرخوشانه دور باطل زندگی رو دور می زنم.


وضعیت کمدی تراژیکی داره زندگی. و شاید بخش تراژیک تر اون این باشه که میبینی دیگران هم حال و روز بهتری از تو ندارند. انگار همه یه جورایی مبتلا به زندگی شدیم و خلاص! 

0 نظرات:

ارسال یک نظر