«در این وضعیت به هر اطمینانی باید شک کرد.» این
جمله ای ست که پزشک در ارتباط با وضعیت سلین همسر سمیر به او می گوید. «گذشته»
فرهادی حکایت شک ها، عدم اطمینان و ناامنی انسان ها در روابط عاطفی است که نسبت به
هم دارند. در «گذشته» هیچ رابطه امنی وجود ندارد. شخصیت های فیلم میان گذشته ای که
به زندگی شان سنجاق شده است و آینده ای برای ساختنش به خیال خود تلاش می کنند، گیر
افتاده اند.
«احمد» دوباره به زندگی ای باز می گردد که چهارسال پیش آن را به یکباره ترک
کرده است. زندگی ای که در آن هنوز کتاب ها، چمدان ها و خاطراتش را جا گذاشته است.
«مارین»، برای رهایی از خاطرات و عشق شکست خورده ای که داشته است، کتاب ها و چمدان
های احمد را در انبار گذاشته است تا به خیال خود گذشته ای که هنوز به آن دلبستگی
دارد را به فراموشی بسپارد. فراموشی گذشته ای که زخم هایش هنوز تازه است و درد و
رنج آن را می توان در نگاه غمگین، فریادهای هیستریک و کلافگی او بوضوح دید. آن
سکانسی که مارین با سیگاری در دست در حالیکه اشک می ریزد ملتمسانه به احمد می
گوید" تو نمی خواهی بروی" گویی خواهشی
است که او برای فراموشی احمد در چهارسالی که ترکش کرده است دارد. «سمیر» هم حال و روز بهتری از مارین ندارد. مردی
که میان زن زندگی اش که روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کند و عشقی که
به تازگی وارد زندگی اش شده است، سرگردان است. عشقی که از او بچه ای را در شکم با
خود حمل می کند.
فیلم گذشته فرهادی، با دنده عقب گرفتن مارین در حالی که با احمد در ماشین
نشسته است و تصادف کردن اش آغاز می شود. فرهادی از همان ابتدا نشان میدهد که
بازگشت به عقب خطرناک است. اما در مسیر پر پیچ و خم زندگی راه فراری از گذشته
نیست. گذشته ای که در بخش بزرگی از امروز و فردای آدم ها جا گرفته است.
فرهادی در فیلم آخرش به مانند فیلم های قبلی اش مرزهای اخلاق، تعهد، خیانت و
روابط پیچیده آدم ها را به چالش می کشاند. آدم ها در گذشته همه خاکستری اند. احمد،
سمیر، مارین و حتی سلین که علیرغم عدم حضورش اما در کل فیلم سایه بودنش را بر
روابط سمیر و مارین می توان حس کرد، تماماً خاکستری اند. تمامی شخصیت های فیلم گذشته فرهادی خود قربانی
اند. قربانی گذشته ای که از آن نمی توانند فرار کنند. فرهادی در گذشته نیز همانند
جدایی نادر از سیمین زندگی پرتنش و پراسترس کودکانی را به تصویر می کشد که میان
روابط پیچیده والدین خود گیر افتاده اند. کودکانی که با چشمانی نگران و پر سوال در
پشت دیوارها و گوشه خانه های ناامنی که در آن زندگی می کنند تماشاچی دنیای پرجنون بزرگسالی
هستند. دنیایی که به زودی خود قدم در آن خواهند گذاشت. دنیایی که یک سر آن وصل به
گذشته ای ست که والدین برای آنها میراث گذاشته اند.