حماسه اقتصادی


 روی صندلی مترو نشسته ام. سرم را تکیه داده ام به شیشه کنار دستم و چشم هایم را بسته ام. وسط روز است و واگن خلوت. دختری به میله تکیه داده است و با تلفن همراه صحبت می کند. صدایش را میشنوم که می گوید "نه الان نمیام. یکی دوساعت دیگه هم میمونم بعد میام. اول ساله کلاسا تق و لقه".  به ایستگاه توحید میرسیم. هنوز چشم هایم بسته است. مسافر کنار دستی ام پیاده می شود و دختر با اضطراب کنارم مینشید و  می گوید "ای وای بازم پیداشون شد" . چشم هایم را باز می کنم. دو زن چادری وارد واگن میشوند و یک راست میایند سراغ دختر. زن دستش را به سمت کوله دختر می برد و آن را باز می کند. از آستین سبزرنگ و درجه های روی آن می فهمم که پلیس اند. زن از کوله دختر یک کیسه در میآورد.  داخل کیسه چهارپنج بسته آدامس است که روی آن به انگلیسی نوشته شده وایت و چند ورق برچسب. نگاهی به دختر می اندازم. مقنعه به سر دارد و به نظر می رسد بیست و یکی دوسال بیشتر سن نداشته باشد. زن رو به دختر می کند و می گوید که اگر جنس هایش را می خواهد باید همراه او برود. دختر امتناع می کند و می گوید "روت میشه داری اینا رو با خودت می بری. اینا رو نفروشم خرجم رو تو می دی؟" زن پلیس بی اعتنا به دختر می گوید "میل خودته . اگه نیای جنسات رو هم پس نمی گیری" . زن ایستگاه بعد پیاده میشود. دختر مردد میان ماندن و رفتن است و آخر به دنبال دو زن خارج می شود. قطار راه می افتد. زنی دارد برای زن های دیگر توضیح میدهد که برای گرفتن دستفروش ها پلیس مخفی گذاشته اند و برای همین تعداد دستفروش های مترو کم شده است.

 کلمات جلوی چشمهایم رژه می روند: دستفروشی، پلیس مخفی، تورم، بی کاری، فقر و...






1 نظرات:

ناشناس گفت...

همونایی که نشستن بر و بر نگاه میکنن و دم نمیزنن و یکم مخالفت نمیکنن
بدونن روزی از این بدتراش هم سر خودتون در میاد

ارسال یک نظر