زنی در آیینه


با لیوانی چای کنار پنجره نشسته ام و زل زده ام به بیرون و بارونی که نم نم میباره.  مامان قوطی های رنگ مو رو میزاره جلوم و می گه "یکیشون رو انتخاب کن قبل رفتن رنگ بزارم موهات رو. خودت که به فکر نیستی ."  مامان مسافره و برای دیدن  پرنیان و پرهام لحظه شماری می کنه.  از روی قوطی های رنگ، زن هایی با موهای رنگی کوتاه و بلند خیره نگاه می کنند. زنی با موهای کوتاه و قرمز و زنی دیگر با موهای بلند و بلوند. دست می برم و تیره ترین رنگ رو بر میدارم و  می گم این خوبه. 

روی تخت زیر نور آفتاب مینشینم. مامان با وسواس رنگ رو به ریشه موها میزنه و مدام سرم رو به سمت نور میگیره، مبادا موی سفیدی از زیر چشماش پنهان بمونه. 

جلوی آیینه می ایستم. زنی با موهای بلند و خرمایی رنگ از توی آیینه خیره نگاه می کند.

1 نظرات:

ف ی ر و ز ه گفت...

موهای ام را بی‌رنگ خواسته‌ام
سال‌ها است

رنگ و من از هم دوریم...

ارسال یک نظر