اسکیس





امشب نمایش «اسکیس» به کارگردانی جابر رمضانی با بازی هومن کیایی، مریم نورمحمدی و هادی افشار را دیدم. داستان نمایش حرف تازه ای نداشت. حضور دختری جوان در خانه مردی غریبه که هر دو طراح هستند آن هم طراح اسکیس یا همان طرح اولیه از مدل. پسر با بازی هومن کیانی قادر است در 15 ثانیه از مدلی که روبرویش قرار گرفته است طرح بکشد و بزرگترین آرزویش کشیدن لحظه مرگ و جان دادن یک انسان است. همین آرزو و سرعت طراحی او و محبت پنهانی که در وجود او و «میرا» دختر جوان با بازی مریم نورمحمدی پا گرفته است، وسوسه ای میشود برای اینکه دختر پیشنهاد دهد که با حلق آویز کردن خود، پسر از لحظه جان دادنش در کمتر از 20 ثانیه اسکیس بکشد. اجرای صحنه ای که دختر حلقه آویز شده در حال جان کندن است و پسر در حالیکه گریه می کند و اسم دختر را صدا می کند و از او طرح میکشد عالی از کار در آمده است. به نظرم آنچه که نمایش اسکیس را دیدنی می کند نه داستان آن که نحوه اجرا، نورپردازی و بخصوص بازی های عالی مریم نورمحمدی و هومن کیایی است.
نمایش اسکیس مهر و آبان ماه ساعت 18 در سالن اصلی تالار مولوی به روی صحنه می رود.

کشتار


دیشب فیلم «کشتار» رومن پولانسکی با بازی جودی فاستر، کیت وینسلت، کریستف والتس و جان سی. رایلی را دیدم. نقدهایی که تا به امروز از این فیلم خوانده بودم  به دو دسته کلی تقسیم میشدند:  کسانیکه که فیلم را دوست داشته اند و آنهایی که فیلم را دوست نداشته اند.  تقریبن نظر بینابینی ندیدم.
من به شخصه فیلم  کشتار را دوست داشتم. کشتار براساس نمایش نامه ی خدای کشتار یاسمینا رضا و کاملاً وفادار به متن نمایشنامه ساخته شده است . مادر و پدر دو پسر بچه که هم کلاسی هم هستند و در یک دعوا یکی از پسربچه ها به پسر بچه دیگر آسیب فیزیکی رسانده است و دندان هایش را شکسته، قصد دارند مثل چهارتا آدم بالغ و عاقل بنشینند و  مشکل پیش آمده را حل کنند. آدمهایی که اول فیلم مبادی آداب و فرهیخته و روشنفکر هستند و اهل سر دادن شعارهای ضدخشونتی و تقبیح رفتار بچه هایشان. اما هرچه فیلم پیش میرود شخصیت واقعی این پدر و مادر ها و ریشه رفتار خشونت آمیز بچه هایشان بیشتر معلوم میگردد و ماسک های فریبنده ابتدای فیلم به کلی کنار زده میشود. با اینکه کل فیلم در فضای بسته و داخل آپارتمان میگذرد اما فیلم ضرباهنگ خوبی دارد و خسته کننده نیست. بده و بستان های عالی چهار بازیگر فیلم که تنها بازیگرهای آن هم هستند، جذابیت فیلم را دو چندان کرده است.  بخصوص کیت وینسلت و جودی فاستر که در این فیلم عالی بازی کرده اند.
پولانسکی به خوبی توانسته است در طول فیلم با استفاده  از وسایل مختلف(آکسسوار) مثل موبایل آلن، مجله های هنری و تاریخی پنه لوپه، آینه و وسایل آرایش نانسی یا سشوار  به عنوان نماد بیرونی از شخصیت واقعی کاراکترهای فیلم، بهره ببرد. کشتار در حقیقت با به تصویر کشیدن روابط این دو زوج طبقه متوسط و روشنفکر، جهان مدرن امروز را به تصویر می کشد که با کوچکترین تغییر معمولی تعادلش به هم میریزد و  تبدیل میشوند به محل جنگ و نزاع و خشونت. 
در سکانس ابتدایی فیلم که تیتراژ فیلم هم در حال پخش شدن است از دور تعدادی پسر بچه را میبینیم که در حال بازی کردن هستند با جلوتر رفتن دوربین و زوم شدن برروی پسر بچه ها می بینیم که پسر بچه ای با چوب به صورت پسر بچه دیگر می کوبد. پولانسکی در انتهای فیلم هم دوباره دو پسربچه را نشان میدهد که به روال عالم کودکی با هم آشتی کرده اند و در حال بازی کردن هستند. اما این آشتی در دنیای بزرگسالی والدین آنها جایی ندارد. والدینی که در طول فیلم روابط  پرتنش زناشویی شان به تصویر کشیده میشود. روابط تخریب شده  و سستی که تنها با ظاهرسازی و در پشت چهره ها و حرفهای مدرن و امروزی ناشیانه پنهان شده اند و با کوچکترین تلنگری فرو ریخته واز بین می روند.
پ.ن: پوستر فیلم روند رفتاری این دو زوج را به خوبی نشان میدهد. آرامش ابتدایی که تبدیل به طوفان مخربی می شود.

 

اوین تنها زندان ایران نیست


احمدی نژاد به رئیس قوه قضاییه نامه نوشته که "دستور فرمایند در اسرع وقت هماهنگی لازم جهت بازدید از زندان اوین جایی که جوانفکر مشاور آقای دکتر زندانی است، معمول گردد"   امروز دو یادداشت خواندم با این محتوا «آقای احمدی نژاد چه طور شد بعد  هفت سال و نیم یاد اوین افتادید؟»  و اینکه احمدی نژادی که در دو دوره ریاست دولتی اش حتی به مهدکودک ها هم سرزده، چه طور تا به امروز از زندانی در شمال شهر به نام اوین خبر نداشته؟  هم شریعتمداری کیهان  و هم سایت عصر ایران مقاله ای را با این مضمون منتشر شده اند.
 اما من به شخصه دوست دارم به احمدی نژاد بگویم که  آقای احمدی نژاد،  نه تنها زندانی به نام اوین که در شمال شهر تهران است، وجود دارد  بلکه زندان های دیگری چون  رجایی شهر کرج و کارون اهواز هم وجود دارند. در خود زندان اوین به غیر از بند 350 که جوانفکر در آن زندانی است، بند امنیتی دیگری به نام  209 هم وجود دارد  و در همان زندان اوین به غیر از بند مردان بند دیگری وجود دارد که  میزبان 34 زندانی سیاسی زن است.  جایی که این روزها نسرین ستوده به خاطر محروم ماندن از ملاقات  نیمای 3 ساله و مهراوه 12 ساله اش دست به اعتصاب غذا زده است. جایی که مهسا امرآبادی و ژیلا بنی یعقوب روزنامه نگار هم صنف جوانفکر از ملاقات با همسرانشان که در زندان رجایی شهر زندانی اند محرومند. جایی که محبوبه کرمی بیمار که علیرغم تجویز پزشکان اوین باید برای درمان به مرخصی بیاید، حکم چهارسال زندان اش را می گذراند. جایی که شب نم مددزاده، جایی که شیوا نظرآهاری، جایی که بهاره هدایت در آن زندانی اند. راستی آقای رئیس جمهور به اهواز و زندان کارون و ضیاء نبوی و مجیددری هم سر بزنید. مجید توکلی، احمد زیدآبادی و بهمن احمدی امویی و مسعود باستانی رجایی شهر هم فراموشتان نشود. اوین تنها زندان ایران نیست.

آتش جان


آتشی است
در دلم که هیچ کس را 
جرات گذشتن از آن نیست

نترس ابراهیم من!
بگذر، آتشی که تو از آن بگذری
سرد می شود...

- نسترن وثوقی- 

تجربه های زنانه


شاید به جرات بتوان گفت که با پا گرفتن وبلاگستان فارسی و ورود زنان به این عرصه، بسیاری از خط کشی های نامرئی و تحمیل شده از سوی جامعه به زنان برداشته شد. زنان با راه اندازی وبلاگ های شخصی به نوشتن و گفتن از تجربیات زنانه خود پرداختند. نوشتن و گفتن از تجربیاتی که شاید تا قبل از آن نوعی تابو محسوب میشدند، در وبلاگ های شخصی راحت تر و شدنی تر بود. یکی از این تجربیات زنانه آزاردهنده، «آزار و اذیت های جنسی» در سطح جامعه است. آزار و اذیت هایی که به جرات می توان گفت که اکثر زنان آن را در طول زندگیشان تجربه کرده اند و به هیچ قشر و سن و گروه خاصی هم تعلق ندارد. زن بودن کافی است برای این که به طرق مختلف در طول روز در معرض انواع و اقسام ازار و اذیت های جنسی قرار بگیری که شایع ترین آن آزار و اذیت کلامی و روانی است. همه ما زنان در طول زندگی مان متلک شنیده ایم متلک های سخیف و جنسی که هرروز گویا رکیک تر و بی پروا تر هم میشوند. مردانی که وقتی از کنار زنی می گذرند، به راحتی جنسی ترین الفاظ را در ارتباط با آن زن به کار می برند. اکثر ما زنان در طول زندگی مان ناامنی را تجربه کرده ایم وقتی در تاکسی میان درب ماشین و مردی که در کمال وقاحت مدام خودش را به تو می چسباند و ازاین کار ابایی ندارد، گیر افتاده ایم یا وقتی در اتومبیل شخصی خود هستیم نگاه سنگین و هرزه راننده ماشین جلویی را که آیینه اش را روی صورت تو تنظیم کرده است و گهگاه چشمکی هم حواله ات می کند را دیده ایم.  مردانی که میدانند اکثر زنانی که در مورد آزار و اذیت قرار میدهند قرار نیست از خودشان دفاعی کنند و اگر هم عکس العملی نشان دهند در خوشبینانه ترین حالت دور کردن خود از دسترس و نگاه هرزه مرد است نه برخوردی با مرد هتاک.

نوزده بیست ساله بودم. باوجود آنکه هنوز دانشجوی دانشگاه بودم، سودای استقلال مالی و اشتغال داشتم. برای پیدا کردن کار مثل خیلی های دیگر به آگهی های روزنامه روی آوردم و هرروز کارم این بود که آگهی های استخدام روزنامه ها را بالا پائین می کردم  و برایشان رزومه کاری می فرستادم. طبعن خانواده و اطرافیانم مدام به هم گوشزد می کردند که به این آگهی ها اعتمادی نیست. اما مغرورتر و بی ملاحظه تر از آنی بودم که گوشم به آن حرفها بدهکار باشد تا وقتی که خودم به عینه تجربه کردم که بسیاری از آن آگهی های استخدام نوعی سرگرمی اند برای برخی مدیران و کارفرماها. در همان روزها آگهی ای دیدم از یک شرکت خصوصی که دنبال کارمند خانم می گشت که با شرایط کاری که من دنبالش بودم جور بود. با شرکت تماس گرفتم و بعد از فرستادن رزومه کاری وقت ملاقاتی برایم گذاشته شد. به شرکت که رسیدم با تعداد زیادی دختر هم سن و سال خودم مواجه شدم که برای مصاحبه کاری آمده اند. خانمی با به سن گذاشته و چاق که بعدن فهمیدم همسر آقای مدیر است مسئول فرستادن دخترها به دفتر آقای مدیر بود. از خلال حرفهایش شنیدم که می گفت شوهرش در استخدام کارمندانش خیلی وسواسی است و دو سه ماهی است که برای استخدام کارمند آگهی داده اند، اما باوجودکلی مراجعه کننده هنور فرد مطلوب را پیدا نکرده اند. نوبت من شد و خانم آقای رئیس رزومه کاری ام را به دستم داد تا به اتاق آقای رئیس بروم. داخل اتاق که شدم مردی با موهای جوگندمی که جوانتر از همسرش میزد پشت میز نشسته بود. لبخند گنده ای به روی لب داشت و نزدیک ترین صندلی به میزش را به من نشان داد که روی آن بنشینم. نگاهی به رزومه می انداخت و نگاهی به سرتاپای من که معذب از حس ناامنی که از همان بدو ورود با نگاه های آقای رئیس به هم دست داده بود، نشسته بودم. اسم و فامیلم را خواند و بعد رسید به وضعیت تأهل و با لحن خاصی گفت به به مجرد هم هستی! تکیه ای به صندلی اش زد و  سرتاپایم را برانداز کرد و پرسید: چرا مجرد؟ لبخند هرزه ای تحویلم داد و گفت که اگر بخواهی می توانی این جا استخدام شوی اما خب شرایط خاصی داره میدونی که؟ دست و پایم شروع به لرزیدن کردن نگاهم به نگاه مرد که هرزگی از آن میبارید گره خورد. اگر سن و سال الان و تجربه این روزهایم را داشتم قطعن با شنیدن این حرف و لبخند ها و حرفهای مشمئزکننده اش، داد و قال راه می انداختم و شرکت را روی سرش خراب می کردم؛ تا هم خانم آقای رئیس بفهمد که وسواس شوهرش  و آن مطلوبی که این طور فکرش را مشغول کرده چه بوده و هم من شاید آخرین مراجعه کننده ای می بودم که آن طور از جانب مردی که هم سن و سال پدرش است درخواست های آنچنانی میشنود. تازه آنموقع بود که فهمیدم چرا اکثر دخترانی که از اتاق آقای رئیس بیرون میآمدند آن طور عصبی و دستپاچه بودند. از اتاق که بیرون آمدم خانم آقای رئیس داشت مراجعه کننده دیگری را برای سرگرم شدن آقای مدیر به اتاقش می فرستاد. من هم مثل ده ها دختری که در دو سه ماهی که آگهی چاپ شده بود و اعتراضی نکره بودند، بدون این که به خودم حق اعتراضی بدهم، با بغض و شخصیتی که لگدمال شده بود، از آن شرکت کذایی بیرون آمدم.

در یکی دو روز پیش مشغول ترجمه متنی بودم با  عنوان «آزار و اذیت جنسی که تمرکزش بر آزار و اذیت جنسی در محیط کار »بود. در یک تحقیق در کانادا از دانش آموزان آسیایی یک کالج خواسته شده بود که تعریف خود را از آزار و اذیت جنسی بگویند و این که به نظرشان چه رفتاری آزار و اذیت است و چه عکس العملی باید در مقابل این رفتارها از خود نشان بدهند. نتایج تحقیق نشان میداد که دانش آموزان آسیایی ظرفیت تحمل شان در برابر آزار و اذیت جنسی خیلی بیشتر از دانش آموزان آمریکای شمالی بوده است. توضیح داده شده بود که باتوجه به تعریف مجرمانه و مشخصی که از آزار و اذیت جنسی در کشورهای امریکای شمالی و در قوانینشان آمده است، دانش آموزان طیف گسترده تری از رفتار را زیر مجموعه آزار و اذیت جنسی می دانند و راحت تر نسبت به آن عکس العمل نشان میدهند؛ در حالیکه بسیاری از دانش آموزان آسیایی گفته بودند که نسبت به آن رفتارها، عکس العملی از خود نشان نمیدهند.  در جای دیگری از تحقیق آمده بود که هرچه از زمان زندگی مهاجرین آسیایی در کشورهای امریکای شمالی و اروپایی بیشتر می گذرد به همان اندازه میزان تحمل شان در برابر رفتارهایی که تحت عنوان آزار و اذیت جنسی شناخته می شود، پائین تر می آید و راحت تر نسبت به این گونه رفتارها از خود عکس العمل نشان میدهند. یعنی هرچه آگاهی افراد در مقابل حقوق قانونی و اجتماعیش بالاتر میرود کمتر به رفتارهای مجرمانه و رفتاری که حقوقش را به عنوان یک شهروند به زیر سوال می برد، تن میدهد و آن ها را تحمل می کند.
 به  نظرم ، این عدم آگاهی از حقوق فردی مان، شاه کلید و مهمترین عامل در گسترش آزار و اذیت های جنسی در سطح جامعه مان است. در قوانین ما چه تعریف مجرمانه ای از آزار و اذیت جنسی شده است؟ اگر به آزار و اذیت کلامی و روانی اعتراض داشته باشیم باید به کجا مراجعه کنیم؟ وقتی در تریبون های رسمی کشور فلان مقام می آید و میگوید که پسران مجرد زنان بیوه را صیغه کنند و این گونه بی پروا گروهی از زنان درحد دستگاهی برای ارضای غرایز مردانه پائین آورده میشوند، چه طور می توان از کرامت انسانی و شأن زنان حرف زد؟ چه طور می توان از مردان جامعه ای که زنانش در پوسترهای تبلیغاتی حکومتی در شمایل شکلات و چهارپایه نمایش داده میشوند، انتظار داشت که به حقوق فردی نیمه دیگری از جمعیت جامعه ای که در آن زندگی می کنند که همین زنان هستند، احترام بگذارند و به زنان  تنها در حد یک ابژه جنسی نگاه نکنند که مهم ترین وظیفه اش ارضای نیازهای مردانه ست. زنانی که در قوانین حقوقی و خانوادگی کشوری که در آن زندگی می کنند،  طعم «تمکین خاص» را چشیده اند چه طور می توانند در مقابل پایمال شدن حقوق فردی و جنسی شان در سطح جامعه، صدایشان را بلند کنند و حق شان را طلب کنند؟