حتماً شما هم این یکی دو روزه این نوشته را خوانده اید: ناگفته هایی درباره ی ترانه موسوی. اینکه کسی بنام ترانه موسوی وجود نداشته و ندارد و تمامی خبرهایی که تا به امروز درباره دختری بنام ترانه خوانده ایم شایعه بوده است و دروغ. عجیب هم نیست. در آن دوران آشفته، بی هیچ رسانه مستقل و کاربلد و انتشار خبرهایی که منبعشان غالباً " شهروند خبرنگاران" بوده اند، دور از ذهن نیست اگر برخی ازشایعات، شاخ و برگ پیدا کرده باشند و در قالب یک خبر، در صدر اخبار قرار گرفته باشند. هرچند به نظرم به این نوشته هم نمی توان استناد کرد و متن نوشته شده توسط امید حبیبی نیا در فیس بوکش به نظرم پر تناقض است.
اما نمیدانم چرا ته دل خوشحال شدم از اینکه خواندم دختری بنام ترانه وجود نداشته است. اینکه هیچ وقت ترانه ای نبوده که در لباس سبز جلوی مسجد قبا دزدیده شده باشد و بعد از تجاوز، جسد سوزانده شده اش را در بیابان های حومه کرج پیدا کرده باشند. کاش می خواندم سهراب و اشکان و ندا و امیر هم زنده اند و هنوز زیر آسمان همین شهر نفس می کشند. کاش نامه حمزه کرمی هم دروغ بود و در زندان های سرزمینم انسان ها به خاطر فکر و اندیشه شان تهدید به مرگ و اعدام نمی شدند. از شکنجه و تجاوز خبری نبود. کاش می خواندم دروغ بوده که برای اعتراف گرفتن و لرزاندن و شکاندن یک پدر به او گفته اند: دخترت در همین سلول کناری ست، صدایش را می شنوی؟ کاش دستی مرا از این کابوس یکساله بیدار می کرد و می فهمیدم همه آنچه در این یکسال شنیده ام؛ خوانده ام و با چشمان خود در کوچه و خیابان دیده ام واقعیت نداشته است. اصلاً کاش فردا همه خبرگزاری ها با تیتر درشت می نوشتند که همه این یکسال دروغ بوده است و خلاص.
اما نمیدانم چرا ته دل خوشحال شدم از اینکه خواندم دختری بنام ترانه وجود نداشته است. اینکه هیچ وقت ترانه ای نبوده که در لباس سبز جلوی مسجد قبا دزدیده شده باشد و بعد از تجاوز، جسد سوزانده شده اش را در بیابان های حومه کرج پیدا کرده باشند. کاش می خواندم سهراب و اشکان و ندا و امیر هم زنده اند و هنوز زیر آسمان همین شهر نفس می کشند. کاش نامه حمزه کرمی هم دروغ بود و در زندان های سرزمینم انسان ها به خاطر فکر و اندیشه شان تهدید به مرگ و اعدام نمی شدند. از شکنجه و تجاوز خبری نبود. کاش می خواندم دروغ بوده که برای اعتراف گرفتن و لرزاندن و شکاندن یک پدر به او گفته اند: دخترت در همین سلول کناری ست، صدایش را می شنوی؟ کاش دستی مرا از این کابوس یکساله بیدار می کرد و می فهمیدم همه آنچه در این یکسال شنیده ام؛ خوانده ام و با چشمان خود در کوچه و خیابان دیده ام واقعیت نداشته است. اصلاً کاش فردا همه خبرگزاری ها با تیتر درشت می نوشتند که همه این یکسال دروغ بوده است و خلاص.
1 نظرات:
کاش این طور بود و همه چی یه جور خواب و کابوس بود
خواب و کابوسی که با بیدار شدن از بین میرفت و رنگی از واقعیت نداشت
ولی ...
ارسال یک نظر