همه ما، برای خودمان عادات رفتاری خاصی داریم. بد یا خوب. عاداتی که دیگر بخشی از وجودمان شده است و به این راحتی ها نمی توان آنها را کنار گذاشت. حالا هرچه اطرافیانت به جانت غر بزنند که این رفتار فلان است و بهمان. مثل همین مرض لاعلاج "خواندن کتاب در تاکسی " که چند سالی است به آن دچار شده ام و تا به امروز هم علاجش را پیدا نکرده ام. به جای فحش دادن و بد و بیراه گفتن به باعث و بانی های ِ این ترافیک سنگین تهران، که دیگر نه ساعت دارد و نه روز، می توان کتابی را درست گرفت و بی خیال از بوق های ممتدی که انگار از عادات رفتاری بسیاری از رانندگان شده است و حتی اگر خیابان کیپ تا کیپ هم بسته باشد باز این بوق زدن ها به جای خود باقی است، بنشینی و خود را غرق کنی در دنیای خیالی ای که نویسنده مهمان کرده است تو را به آن. البته هر کتابی را نمی توان در تاکسی خواند. مطمئنن شولوخوف " دن آرام" اش را برای خواندن در تاکسی ننوشته است یا داستایفسکی "برادران کارامازوف" اش را. اما می توان، با خیال راحت همین کتاب " یوسف آباد، خیابان سی و سوم" سینا دادخواه را در ترافیک سنگین بلوارکشاورز تا میدان هفت تیر به دست بگیری و هی بخوانی و باز بخوانی تا ببینی بالاخره قصه " استاد حامد نجات" با " ندا" و " لیلای جاهد اش" به کجا می رسد...مسافر کنار دستی ات هم هی سرک بکشد تا بلکه شریک شود در این لذت سرصبحی ات یا شایدم خانم کناردستی ات مثل امروز صبح رو ترش کند و این مرض لاعلاجت را به رخت بکشد که: ماشین جای کتاب خواندن نیست، برای چشمهایت مضر است. و تو سرصبحی لبخند بزنی از آنهمه سرخوشی که کتاب برایت داشته است و بگوئی: دیگر عادت کرده ام... عادت است دیگر خانم جان به این سادگی ها دست از سرآدم بر نمی دارد.
پی نوشت: " یوسف آباد خیابان سی و سوم" اولین کتاب سینا دادخواه، نویسنده بیست و پنج ساله ای ست که نشر چشمه از سری کتاب های قفسه آبی اش در پائیز به چاپ رسانده است.
پی نوشت دو: راستی جناب دادخواه می دانی چه عنوان محشری انتخاب کرده ای برای قصه ات و میدانی چه قدر وسوسه می شوی برای خواندن کتابی که عنوانش " یوسف آباد، خیابان سی و سوم" است.
8 نظرات:
این عادت بدتون رو از دست ندید که حیفه
کتاب خوندن در مسیر های تکراری که یه عمره درشون در رفت و آمد هستی بهترین کار ممکنه هستش
منم در دوران دانشگاه که مسیر کرج تا قزوین رو می رفتم برای خلاصی از ایم مناظر کسل کننده به کتاب خونندن روی آوردم
و چقدر هم عالی بود
اصلاً طول این مسیر مزخرف رو احساس نمی کردی
برای شب ها هم یه چراغ مطالعه جیبی گرفتم که باز از خوندن نمونم
ولی من برعکس شما اصلاً طاقت سرک کشیدن بغل دستیمو ندارم ، همیشه تو کیفم چلچراغ یا همشهری جوان پیدا میشد ، اونو می دادم به بغل دستیم تا از دست نگاه های دزدانش رهایی پیدا کنم ، تازه این کار برای اون شخص هم خوب بود ، چون دیگه چشم هاش چپ نمیشد !!!
یادم باشه از این به بعد منم یه مجله همراهم داشته باشم....آره کیف داره کتاب خوندن در مسیرهای طولانی
من كه يه مقدار كارم از كتاب خواندن بالاتره .. بعضي وقتها تو تاكسي تستهاي كلاسا رو مي زنم !!:دي :دي
اين كتاب تو ايران مجوز انتشار گرفت ؟؟؟!!!!!؟؟؟؟
@ فرشاد
به به می بینم که همچین این عادت رفتاری من عجیب نیست و دوستان به آن دچارند
آره مجوز داره، چه طور قرار بود مجوز نگیره؟هرچند یک سری خط قرمزها بود که به نظر من هم عبورشون عجیب بود در این کتاب
به هر طریقی میشه خودت رو مشغول کنی و عصبی نشی ، خب باید این رو بفهمیم که هیچ کسی دوست نداره پشت ترافیک بمونه
اوصلا فکر کردن و مرور کارها و زندگی روزانه تو تاکسی هم برای من خیلی پیش میاد
من نمیدونم چمه سرگیجه میگیرم وقتی کتاب میخونم تو ماشین ... احتمالا مشکل از نوع کتابه ... برم اینو بگیرم شاید درمون شد این سرگیجه مون
سلام
البته من هم کتاب رو دوست داشتم اما بهتون توصیه میکنم کتاب -خیال بازی - ساناز سیداصفهانی رو هم بخونید . مخصوصا داستان دومش بی نظیره . البته از اون داستان ها نیست که توی ماشین بشه خوندش .
سمانه مدنی
مرسی از معرفیت سمانه جان حتماً می خونم این کتاب رو
ارسال یک نظر