کارخونه متروک



یه کارخونه متروک پشت شرکت هست که از پنجره اتاقم میتونم ببینمش. شیشه‌های شکسته‌اش رو. اسباب و اثاثیه‌هایی که هرکدوم گوشه‌ای افتادند. درست مثل فیلما. چند وقت پیش یه گروه فیلمبرداری که لابد دنبال یه لوکیشن خیلی هنری می‌گشتند اومدند و وسایلشون رو ریختند تو کارخونه. از پنجره اتاق رفت‌وآمدهای آدم‌ها رو میدیدم.کارخونه شلوغ شده بود. پر اسباب و اثاثیه‌های رنگی رنگی.. دیروز دیدم که دارند وسایلشون رو جمع می‌کنند. هرچی وسیله بود رو با دقت جمع کردند و ریختند پشت ماشین هاشون و رفتند.

امروز که پنجره رو باز کردم دوباره چشمم افتاد بهش. به شیشه‌های شکسته‌اش. به اسباب و اثاثیه خاک خورده‌ای که هر گوشه‌ای پخش و پلا افتادند تا شاید دوباره یه گروه فیلمبرداری از راه برسه و برای چند روز سر و شکل دیگه ای بگیره. پر رنگ و زندگی.