ستاره های کاغذی


دنیای مجازی پر شده از عکس های ستارگان قدیمی تیم فوتبال آث میلان. ستاره های محبوب دیروز هم نسلان من، برای بازی با پیشکسوتان پرسپولیس به ایران آمده اند. تصاویر استقبال از ستاره های قدیمی میلان را بالا پائین می کنی. در بین ستاره های قدیمی میلان اما مالدینی در صدر قرار گرفته است. کاپیتان محبوب میلان و تیم ملی ایتالیا با چهره ای که هنوز جذابیت و زیبایی سال های جوانی اش را دارد، از میان خیل هوادارنش که در فرودگاه به استقبالش آمده اند، درحال گذر است. خاطره عشق های دوران نوجوانی برایت زنده می شوند. و لبخندی محو به روی لبهایت می نشیند.  یاد دورانی که نه خبری از نت و دنیای مجازی بود نه ماهواره  و باید اخبار ستاره های محبوب ات را از خلال برنامه های تلویزیونی و روزنامه های زرد می خواندی. مجله ها و روزنامه هایی که پر بودند از عکس های ستاره های محبوب آن دوران. در بین چروک های صورت و رد موهای سفید ستارگان محبوب دیروز، چه خوب می توان گذشت زمان را احساس کرد. دخترک شانزده هفده ساله دیروز حالا زنی سی و دو ساله است که دیگر دلش از دیدن ستاره های محبوبش غنج نمی رود. ستاره های محبوب دیروز،  امروز برایش فقط یادآوره خاطراتی هستند از گذشته های دور. 

بازی پیشکسوتان میلان و پرسپولیس تمام شده است. بازی را ندیده ای. حتی ساعت بازی را هم نمی دانسته ای. چه خوب میدانی که به اندازه زمین تا آسمان نسبت به دیروزت تغییر کرده ای. دیگر نه حال و حوصله تماشای مسابقات ورزشی را داری نه دنبال کردن اخبار زندگی ستاره های آن را.  

دنیای مجازی اما پر شده، از عکس ها و اخبار بازی پیشکسوتان:

پیشکسوتان میلان بعد بازی حاضر به انجام هیچ مصاحبه ای نشده اند.
 مالدینی در انتهای بازی با چندین اسکورت از زمین مسابقه خارج شده است.

دیگر هیچ چیز رنگ و بوی گذشته را  ندارد؛ ستاره ها و اسطوره های دنیای دیروزات هم از سکه افتاده اند و همه کاغذی شده اند.

نسلی که به ته خط رسیده است


از «دربند» آخرین ساخته پرویز شهبازی زیاد شنیده بودم. این که دربند به نوعی مکمل و ادامه فیلم تحسین شده «نفس عمیق» شهبازی است. به همان تلخی و به همان ماندگاری. هرچند به شخصه هنوز نفس عمیق را بیشتر از دربند دوست دارم اما باید اقرار کنم که دربند بسیار فراتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم. فیلمی تلخ که تلخی اش را تا چند روز همراه با خود خواهی داشت. اما چیزی که باعث نوشتن این متن شد نه خود فیلم که سیر فیلمسازی فیلمسازهایی است که شروع فیلمسازیشان همراه با دوران جوانی و نوجوانی هم نسل های من  بوده است. پرویز شهبازی و بهنام بهزادی را می توان نمایندگان این نسل از فیلمسازها دانست. فیلمسازهایی که فیلم هایی چون «نفس عمیق» و «تنها دوبار زندگی می کنیم» را اواخر دهه هفتاد و در دهه هشتاد ساختند.  فیلم هایی که به نوعی آیینه زندگی هم نسلان من بود. نسلی که تلخ بود و تلخ زندگی می کرد و با تلخی و بدبینی به دنیای اطراف خود نگاه می کرد. نسل دانشجویی که به قول شهبازی نمی خواست فقط دانشجو باشد و می خواست که کشورش را هم بسازد .نسلی که برای داشتن همین تفکرات ستاره دار شد. به زندان افتاد و از دانشگاه اخراج شد. نسلی که شور و شوق جوانی اش کم کم سرد شد و تبدیل به نسل عبوس و بی تفاوتی شد که ترجیح داد از رینگ مبارزه کنار بکشد و تبدیل به تماشاچی حاشیه ای مبارزات شود.

شهبازی و بهزادی تلخی این نسل را خوب می شناختند اما با امیدی که به تغییر داشتند؛ در کنار شخصیت های اصلی تلخ و دلزده فیلم هایشان، شخصیت هایی که نمادی از امید به زندگی بودند قرار داده بودند. بهزادی در تنها دوبار زندگی می کنیم شهرزاد قصه ای را گنجانده بود که همیشه لبخند به لب داشت و برای خودش سرزمین رویایی در ذهن ساخته بود و مریم پالیزبان(دختر قرمز پوش) در نفس عمیق همین نماد زندگی بود که شهبازی در فیلم در کنار شخصیت های دست شسته از زندگی اش قرار داده بود اما در فیلم های اخیر شهبازی و بهزادی دیگر خبری از این شخصیت های سرزنده و امیدوار قصه ها نیست. شهرزاد قصه قاعده تصادف (فیلم آخر بهزادی) دختری افسرده و سرخورده است که از خانه فرار کرده و به خودکشی فکر می کند و سوئی شرت قرمز دخترک شاد و خندان نفس عمیق در فیلم دربند این بار به تن پسری است که نمی خندد و به ته خط رسیده است. پسر جوانی که عاصی از این زندگی که حقش نیست، فرمان را درخلاف جهت مسیر خیابان می چرخاند و به زندگی اش خاتمه میدهد. شهبازی و بهزادی از نسلی می گویند که این روزها به ته خط رسیده اند.