اغراق نیست اگر بگویی که نمی شود این روزها در جمعی از جوان های دهه شصت و هفتادی باشی و نبینی و نشنونی که، یک یا دو نفرشان بعد از انتخابات دستگیر نشده باشند. که در آن جمع کسی نباشد که طعم انفرادی و حبس را نچشیده باشد و محکومیت های آنچنانی نگرفته باشد. جوان های نوزده بیست ساله ای که گاهاً می شنوی به اندازه یک سوم سنشان حبس گرفته اند.
اغراق نیست اگر بگویی که نمیشود این روزها در جمع دوستان، آشنایان و نزدیکانت باشی و از مهاجرات و دل کندن و رفتن نشوی. اینکه اینجا دیگر جای ماندن نیست. این که مملکت را گند گرفته است. اینکه باید رفت و دل کند و پشت سر گذاشت هرآ نچه را که به آن دل بسته ای.
اغراق نیست اگر بگویی که هیچ چیز و هیچ چیز دیگر مثل گذشته نیست که نیست.
امروز خبر رفتن و مهاجرت دوستی را شنیدم. دوستی که پس از انتخابات دستگیر شده بود و در دادگاه محکومیت بلند مدتی برایش بریده بودند. نمیدانی از شنیدن خبر مهاجرتش باید خوشحالی باشی یا ناراحت. خوشحال از اینکه می دانی آن دوست نازنین حاشیه امنی پیدا کرده است و دیگر قرار نیست بهترین سالهای زندگیش را در پشت میله های زندان بگذراند. ناراحت از اینکه می بینی این روزها سرزمینت تبدیل شده به نقطه ای ناامن برای کسانیکه به آن عشق می ورزند.