سالی که نکوست از بهارش پیداست؟


سال نود و یک با بدعت جدیدی در حوزه سینما آغاز شد. دو فیلم گشت ارشاد و زندگی خصوصی ابتدا در یک سری از شهرها نمایششان ممنوع شد و بعد از سر و صدا و اعتراضات بیشتر برادران حزب اللهی و کشیده شدن ماجرا به نمازجمعه و برپایی تظاهرات خود جوش مقابل وزارت ارشاد و درب سینماهای نمایش دهنده، سرانجام وزارت ارشاد و شورای صنفی نمایش دست هایشان را به نشانه تسلیم در مقابل این برادران صاحب نظر لابد،  بالا بردند و اعلام کردند که اکران این دو فیلم که اتفاقن کارگردانهایشان هم همچنین ناخودی محسوب نمیشوند، متوقف شده و دو فیلم جدید جایگزین آنها می شوند. از آن طرف هم کارگردان های این دو فیلم  که عرض کردم  همچین ناخودی هم محسوب نمیشوند در نامه های اعتراضی جداگانه ای گفته اند در مقابل این بی قانونی ها تا آخر خواهند ایستاد. محمد حسین فرح بخش اینجا و سهید سهیلی اینجا .

به نظر میرسد در سال جدید، بندگان خدا سینماگران و فیلمسازان سینمای رو به احتضارمان، امسال  بعد از گذشت از هزار توی مجوزات و فیلترها و سانسورهای مرسومه این روزهای وزارت فخیمه ارشاد که عملن رمق و شیره  یک فیلم را تا رسیدن به پرده نمایش همچین یکجا می کشد ، می باید مجوز و تأیید برادران حزب اللهی را هم هنگام اکران فیلم هایشان بگیرند که اگر خدای ناکرده فیلم و اثری به مذاق این گروه خوش نیاید با داشتن تریبونهای آنچنانی و البته ادوات آنچنانی تر، به صورت خودجوش اقدام به پائین کشیدن آن فیلم ها خواهند کرد. 

هرچند بنده پیشنهاد می کنم وزارت فخیمه ارشاد و شورای صنفی نمایش برای این که در سال جدید خدای ناکرده دوباره مجبور به بالا بردن دست هایشان به نشانه تسلیم نشوند، قبل از اکران عمومی فیلم ها در حرکتی کاملن فرهنگی در اکران هایی خصوصی  برای تمامی فیلمهایی که به نظرشان می تواند مجوز نمایش داشته باشند - ترجیحاً بعد یا قبل از نمازهای جمعه-  برای برادران حزب اللهی صاحب نظر، نظر این صاحب نظران را قبلن در رابطه با نمایش عمومی فیلم ها جویا شوند، تا دیگر کار به بالا کشیده شدن فیلم ها و بعد پائین کشیده شدن آنها آن هم با این همه بی آبرویی نکشد.


یادی از آکیرا کوروساوا کارگردان همیشه ماندنی سینمای ژاپن


به مناسبت بیست و سوم  مارس زاد روز آکیرا کوروساوا


 
سال 2011 بود که سایت IMDB در گزارشي فهرست بهترين كارگردانان دنياي سينما كه خالق ماندگارترين فيلم‌هاي غيرانگليسي در تمام ادوار بوده‌اند را منتشر كرد و  آکیرا کوروساوا کارگردان شهیر و پرآوازه سینمای جهان توانست بزرگانی چون فدیریکو فلینی ، اینگمار برگمن ، فرانسوا تروفو را پشت سر گذاشته و در صدر این لیست قرار بگیرد.

نمیدانم چه قدر با آکیرا کورساوا و دنیای فیلمسازی اش آشنا هستید. اما برای من کوروساوا و فیلم راشومون ش دلیلی هست برای عشقی که امروز به سینما دارم. فیلمای کوروساوا به معنای واقعی، یعنی معنای واقعی سینما.

نمایی از فیلم راشومون 1950

کوروساوا در فیلمسازی اش  تکنیک های ویژه و منحصر به فردی داشته است. یکی از تکنیک های شاخص فیلم های او،  این بوده  که در ساخت فیلمهایش از چند دوربین که آنها را در فاصله دوری از بازیگرهایش قرار میداده، استفاده می کرده است. کوروساوا اعتقاد داشت که عملکرد بازیگران وقتی دوربین فیلمبرداری در فاصله دورتری از آنها قرار میگیرد،  بهتر است.
 دومین مشخصه فیلمهای کوروساوا استفاده از عناصر آب و هوایی مثل برف، بوران، سرما یا در فیلم رویاها به تصویر کشیدن فصل ها از دید او می باشد. 

همچنین کوروساوا برای ساخت فیلمهایش از آثار و نمایشنامه های شکسپیر و آثار ادبی روس استفاده بسیار داشته است : فیلم آشوب از شاه لیر و سریر خون از مکبث و خواب بد از هملت برگرفته شده. 

کوروساوا در مصاحبه ای در خصوص فیلمهایش و وجه غالب تصویری در آنها گفته است:  درست است که سینما تلفیقی از صدا و تصویر است اما در سینما وجه تصویری باید غالب باشد. این جمله در ذهن من به عنوان یکی از دوستداران سینمای کوروساوا به عنوان شاخصه اصلی فیلمسازی او نقش بسته است.

 نمایی از فیلم رویاها 1990

کوروساوا در سال 1990 فیلمی را ساخت به نام رویاها. این فیلم تصویری بود ازرویاهای انسان بزرگی چون آکیرا کوروساوا. کوروساوا رویاها را در سن هشتاد سالگی ساخت. فیلمی که هشت اپیزود دارد که هر قسمت آن یادآور یک دهه از زندگی این کارگردان بوده است. زمانیکه کوروساوا تصمیم به ساخت این فیلم گرفت جلوه های ویژه در ژاپن آنقدر پیشرفت نکرده بود و کوروساوا هم  آنقدر سرمایه  نداشت تا این فیلم را در هالیوود و با امکانات آن زمان بسازد. اما برای  به تصویر کشیده شدن رویاهای کارگردان بزرگی چون کوروساوا سه غول سینمایی دنیا در آن زمان به عنوان سرمایه گذار دست به کار شدند. فرانسیس فورد کاپولا، استیون اسپیلبرگ و مارتین اسکورسیزی. در احترام و علاقه ای که این سه کارگردان به این کارگردان فقید و همیشه ماندنی سینمای ژاپن داشته اند همین بس که مارتین اسکورسیزی در اپیزود پنجم فیلم رویاهای کوروساوا در نقش ونگوگ بازی کرده و اسپیلبرگ در سال 1998 جایزه اسکارش را به این کارگردان بزرگ تقدیم نموده است. 

کوروساوا در سپتامبر 1998 چشم از جهان بست و پرونده فیلمسازی او برای همیشه بسته شد اما نام فیلمهای کوروساوا همچنان در صدر بهترین های تاریخ سینمای جهان می درخشدد.

شهرقصه




به بهانه پخش انیمیشن شهرقصه از شبکه تلویزیونی من و تو
 دیروز  انیمیشن شهرقصه بیژن مفید با همان صوت و همان صداپیشگی ها از شبکه من و تو  پخش شد. اتفاقی که خیلی ها مثل من را که با شهرقصه و قصه هایش خاطره دارند را  ذوق زده کرده. هرچند پخش این انیمیشن نشان داد که انیمیشن و کاراکترهای طراحی شده قدرت صداهایی که بر اساس آنها  این کاراکترها طراحی شده اند، را ندارند. اما از قدیم گفته اند دندان اسب پیش کشی را نمیشمرند. وقتی در دورانی زندگی می کنیم که عده ای سعی دارند تا یک جورهایی این قبیل آثار ماندگار و فاخر را از بین ببرند یا حداقل آنقدر کم رنگش کنند که در حافظه نسل جدید هیچ جایی نداشته باشند،  تلاش و همت بچه های من و تو برای زنده نگه داشتن این نمایش که بعد از گذشت چندین سال هنوز هم تازگی و جذابیت اولی خود را  دارد، قابل تحسین است.
 اجرای اصلی شهر قصه به سال 1347 بر می گردد که 91 روز در تهران و شهرهای دیگر ایران اجرا گردید. بیژن مفید در ابتدا شهرقصه را برای بچه ها به صورت کوتاه نوشت. قصه های شهرقصه برگرفته از ترانه ها و ضرب المثل های قدیمی است که در آن زمان مردم کوچه و بازار در ادبیات عامیانه شان بسیار از آنها استفاده می کردند. آغاز نمایش با ضرب المثل هایی مثل خر، خراطي مي‌كرد. بز، بزازي مي‌كرد. اسب، عصاري مي‌كرد. فيل اومد آب بخوره، افتاد و دندونش شكست شروع مي‌شود و  با داستان خاله سوسکه و آقا موشه و قصه عاشقی آنها به پایان میرسد.

بیژن مفید در بروشور نمایش شهرقصه نوشته:
شهر قصّه حکایت انسانهای ساخته ذهن یک قصّه گوست . انسانهایی که ماسک حیوانات را به چهره دارند و به دنیای پر از ریا و دروغ کوچکشان خو گرفته اند. یک روز یک انسان جدید به شهر وارد میشود و به رنگ آنها در می آید و هویت خود را از دست میدهد 
.
پخش انیمیشن شهرقصه، یک اتفاق فرخنده است در  نوروز 91 ، شنیدن دوباره قصه هایی که خیلی از بچه های هم نسل من، نسخه های بدون کیفیت آن را  از نوار کاست های به جا مانده از آن دوران،  بارها و بارها در دوران کودکیشان شنیده اند و ترانه ها و شعرهای آن را برای خود در عالم کودکی زمزمه کرده اند.

آرتیست




شاید به جرات می توان گفت؛ هنگامی که حرف از فیلم پالپ فیکشن تارانتینو به میان می آید، اولین تصویر و سکانسی که در ذهن کسانیکه فیلم را دیده اند نقش میبندد صحنه  بی نظیر رقص جان تراولتا و اوما ترومن در فیلم است. سکانسی ناب با رقص منحصر به فرد جان تراولتا که برای همیشه در ذهن مخاطبش ماندگار می ماند. به نظرم در مورد فیلم آرتیست هم همین مورد صدق می کند. مطمئنن چند ساله دیگر وقتی حرفی از فیلم تحسین شده این روزها یعنی فیلم آرتیست به کارگردانی هازاناویسیوس که جوایز بین المللی زیادی را تا به امروز کسب کرده، زده  شود؛ لااقل برای من اولین سکانسی که در ذهنم نقش خواهد بست؛ سکانس پایانی فیلم و رقص و پازدن های ژرژ والنتین ستاره فیلم های صامت آن روزها و پپی میلر ستاره نوظهور فیلمهایی که دیگر در آنها بازیگران حرف میزنند، خواهد بود.  
اما کل فیلم!!! باوجود تمامی تفاوت ها و ساختارشکنی ها در فرم و اجرای این فیلم اما قصه آن حرف تازه ای ندارد و برعکس یادآور کلیشه های رایج بسیاری از فیلمهای همان دوره ای ست که کارگردان آن را به تصویر کشیده است. فیلم آرتیست موسیقی ای عالی دارد که بار نبود تمامی حرفها و دیالوگ ها در فیلم را به دوش می کشد و از طرف دیگر ژین دوژاردین بازیگر مرد فرانسوی این فیلم در نقش ستاره فیلم های صامت که با ظهور صدا در سینما افول میکند، جدن می درخشد.

شاعر زباله ها




شاعر زباله ها،  زندگی رفتگر جوانی را به تصویر می کشد که عاشق شعر است و آرزو دارد که روزی شاعر شود. در دنیایی که پسرک برای خود ساخته است حتی زباله ها هم برای خود "هویت مستقلی" دارند. زباله های مرد شاعری که هرشب ساعت 9 شب شعرهای تازه سروده  شده  اما  دور ریخته اش  را جلوی در خانه خود قرار میدهد یا دختری افسرده که پیش نویس نامه هایی که به برادر خیالی خود می نویسد را به همراه پوست  تخم مرغ هایی که خوراک هرروزه اش است، در کیسه های زباله هایی که باید دور ریخته شوند، جای میدهد. این زباله ها اما برای رفتگر جوان حکم گنجینه سر بسته ای را دارند که هر شب آنها را به خلوت تنهایی خود می برد و با وسواس و به دور از چشم دیگران به هم می چسباند تا در عالم رویاهایش از آنها برای خود  "انگیزه ای" بسازد برای  گذران فرداهایی که برای او همه شبیه به همند.  پسرک از شعرهای دور ریخته شده مرد شاعر برای دختر افسرده که به فکر خودکشی است، نامه های عاشقانه می نویسد  تا انگیزه ای باشد برای ادامه زندگی او.
شاعر زباله ها اولین فیلم مستقل محمد احمدی که به علت به همراه داشتن نام محسن مخملباف به عنوان فیلمنامه نویس،  به مدت چهار سال در محاق توقیف قرار گرفت و سرانجام با حذف نام نویسنده در سال 88 در چند سینما با سانس های محدود اجازه اکران پیدا کرد؛  این روزها به شبکه نمایش خانگی راه پیدا کرده است. فیلمی که در شانزدهمین جشنواره فیلم فجر عنوان بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را از آن خود کرد.

 "شاعر زباله ها" نه قصه سرراستی دارد نه قرار است حرف مهمی را  به مخاطبش بهماند. فیلم، قصه تنهایی آدم هایی را به تصویر می کشد که با وجود آنکه فرسنگ ها با هم فاصله دارند، اما بوسیله  "زباله هایی بی ارزش" به هم پیوند داده می شوند. آدم هایی که کارگردان در طول فیلم هیچ اصراری به سر و سامان دادنشان ندارد و آنها را همان طور که برای مخاطب به تصویر کشیده، به حال خود رها کرده است. آدمهایی که اگر چه هرروز از کنار هم میگذرند، اما قرار نیست کلاف پیچیده و درهم زندگیشان، سر انجام در گوشه ای از  جامه زندگی در هم تنیده شود.
سکانس پایانی فیلم " پایان تلخی است برای عشقی که از همان ابتدا  تماشاگر میداند فرجامی نخواهد داشت. دختر با آن نگاه سرد و خالی، در زیر بارش برفی که شهر را سفیدپوش کرده، بر سر قرار عشق ِ نویسنده ناشناس نامه های عاشقانه اش نشسته است.  پسر رفتگر با همان لباس نارنجی هر روزه  و جارویی که در دست دارد، "دفتر شعر آخرین سروده های مرد شاعر" که مجال انتشار پیدا نکرده است را به دست دختر می سپارد و  از مرد "خوش تیپ و قد بلند و عینکی و فهمیده ای" می گوید، که از او خواسته تا این "دفتر شعر" را به دست دختر برساند.  مردی که فرسنگ ها با "خودواقعی"  پسرک رفتگر تفاوت دارد. پسرکی که هرروز  عاشقانه برگ های زرد کف خیابان محل عبور محبوبش را جارو میزند تا راهی بگشاید برای جای قدم های دختری که هرروز بی تفاوت از کنار او می گذرد و تنها به دور دستها خیره مانده است.