بغض و دلتنگی این روزها...


هفــتــم تیـــر، خیابان شریعتی، مسجد قبــا، یا حسین میرحسین گفتن ها، صدای ممتد بوق ماشین ها، زن و مرد، پیر و جوان، نمادهای سبز، دست های برافراشته به سوی آسمان، طنین سبز الله اکبر گفتن ها، تو و من ی که " ما" شده بودیم باز؛ دوباره گاز اشک آور، باتوم، صدای کر کننده تیرهای مشقی، دوباره فریاد، دوباره دویدن ها، دوباره اشک، دوباره آه ... دوباره حسرت، ترانه ای که بود و این روزها دیگر نیست . دوباره دلتنگی و بــاز بـــغض خاطره هایی که این روزها مدام اشـــک می شوند.

پی نوشت: بقیه عکس ها را از اینجا ببینید.

تکرار دوباره تاریخ


مارکس جمله ای دارد که می گوید: تاریخ دوبار تکرار می شود؛ یکبار به صورت تراژدی و بار دیگر به صورت کمدی. دیروز یکم تیرماه هزار و سیصد و هشتاد و نه، درست در سالروز به توپ بسته شدن مجلس به فرمان محمدعلیشاه در دوم تیرماه هزار و دویست و هشتاد و هفت ، مجلس (بخوانید خانه ملت) توسط حامیان دولت فعلی که این روزها مدام تجمعات خودجوش تشکیل می دهند، در اعتراض به مصوبه اخیر مجلس مبنی بر موافقت مجلس با وقف اموال دانشگاه آزاد، تهدید شد که به توپ بسته خواهد شد. جماعت معلوم الحالی که یک روز جلوی سفارت انگلیس بازیگر سناریوی چگونگی کشته شدن ندا هستند. روز دیگر به صورت خودجوش به بیت آیت الله صانعی و منتظری حمله می کنند و دیروز هم به صورت کاملاً خودجوش با شعارها و پلاکاردهای متحدالشکل و اتوبوس های بی نام و نشان، مجلس و مجلسیان را تهدید می کنند. هروقت خبری از تجمع این جماعت همیشه خشمگین میخوانم یاد نوشته " تن فروش ها"ی آرمان می افتم که چه خوب این جماعت را توصیف کرده است.

- وقتی در کشوری مثل ایران زندگی می کنی، مدام دچار پارادوکس های عجیب غریب می شوی. مدام مجبوری مرزها و محدوده های اخلاقی، عرفی و اجتماعی که برای خودت ترسیم کرده ای را بالا پائین کنی. و امروز میبینی ته دلت از مصوبه اخیر مجلس برای جاسبی و دانشگاه آزاد خوشحالی.

بی ربط نوشت: به سلامتی اسکناس های ده هزارتومانی هم رونمایی شد و به گفته جناب احمدی دبیرکل بانک مرکزی این اسکناس ها قرار است جایگزین چک پول شوند. احمدی گفته است: هر اسکناس تابلویی از فرهنگ و اعتقادات یک کشور است و بیش از یک هزار کارشناس بانک مرکزی برای طراحی و انتشار آن زحمت کشیده اند!!!!! . حاصل زحمات بیش از یک هزار کارشناس بانک مرکزی اسکناسی ست که در طرح پشت آن در کنار آرامگاه سعدی نوشته شده است: بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند.

- بشنوید این قطعه از موسیقی فیلم بابا عزیز را و صدای کمانچه ای که شبیه به این روزهاست.( نام قطعه ایشتار است.)

من از عطر آهسته ی هوا می فهمم. تو باید تازه گی ها از این جا گذشته باشی.



فردا سی ام خرداد است. به خواسته مادر ندا آقا سلطان، در سالروز خاموش شدن شمع زندگیش و به احترام تمامی جانباختگان این روز، رأس ساعت شش در هرکجا که هستیم شمع می افروزیم.

پ.ن: تیتر قطعه ای از شعر سمفونی سپیده دم سیدعلی صالحی ست.

بیست و پنج خرداد، یکسال گذشت


وقتی خبر دستگیری دوباره محمدرضا جلایی پور را می شنوی .
وقتی شرح تنهائی و دل تنگی های فاطمه شمس را می خوانی.
وقتی صدای خسته و گرفته مادر سهراب اعرابی را می شنوی که میگوید به هر قیمتی برای سهرابش مراسم یادبود خواهد گرفت و همراهان دیروز سهراب را به مزار و آرامگاه امروزش دعوت می کند.
وقتی نگاه خیره و مبهوت مادر اشکان را می بینی که هنوز چشم انتظار نشسته است.
وقتی می شنوی پیام دهکردی استاد امیرجوادی فر می گوید: هنوز منتظر است تا صدای امیر را از پشت تلفن بشنود که با شیطنت همیشگی اش می گوید: آقا کم پیدائید، آقا ببینیمتون.
وقتی میشنوی تنها مرهم این روزهای مادر پویا صدای ضبط شده اش بر پیغامگیر خانه است.
و هزاران وقتی دیگر
با خودت فکر می کنی چند خانه و خانواده زندگیشان در این یکسال گذشته زیر و رو شده است؟
آتش این کینه قرار است دامان چند خانه و کاشانه دیگر را بگیرد؟
محمدرضا جلایی پور و فاطمه شمس فکر می کردند یک سال دوری و لحظات پرالتهاب ِ آمیخته با دلتنگی را پیش رو داشته باشند؟
مادران امیدوار دیروز می دانستند که قرار است مادران عزادار شنبه های پارک لاله تهران نام بگیرند؟
پویا تو چه طور، تو که پارسال این روزها مدام میگفتی این طور نمی ماند و همه چی درست میشود، فکر می کردی به جرم " رأی سبز" ی که دادی شش سال حبس بکشی؟

جانی دپ دوست داشتنی




نهم ژوئن چهل و هفتمین سالگرد تولد جانی دپ

تهران انار ندارد.



دیشب مستند" تهران انار ندارد" مسعود بخشی را دیدم. فیلمی که از سال هشتاد و پنج در توقیف وزارت ارشاد بود تا نهایتاً در تیرماه 88 در چند سالن و سانس محدود اجازه اکران پیدا کرد. به نظرم علیرغم مشکلات مالی و کمبود بودجه ای که در فیلم مسعود بخشی هم به آن اشاره می کند، مستند خوش ساخت و دیدنی از کار درآمده است. بخصوص صدای گرم و گیرای " نصرت کریمی" راوی " طهران قدیم" برروی تصاویر آن زمان طهران و مردمان آن روزگارش حسابی می چسبد. اگر می خواهید چگونگی تبدیل شدن طهران از روستایی قدیمی با مردمانی عموماً بیسواد و خلافکار در طول تاریخ دویست ساله آن و گذر از زمان قاجار و پهلوی و تبدیل شدن آن به کلان شهر کنونی تهران -بامعضلاتی که کارگردان با هوشیاری و باطنز و کنایه به آنها اشاره می کند- را تماشا کنید، دیدن این مستند زیبا با کلی ترانه قدیمی و کوچه بازاری را از دست ندهید.

در ابتدای فیلم نصرت کریمی" طهران" را اینگونه معرفی می کند:
طهران روستائی بزرگ در حوالی شهرری است که باغها و میوه های فراوان دارد. ساکنان آن در سردابهائی زندگی می کنند که به لانه مورچگان ماند. تهران چند محله دارد که هریک با دیگری در جنگ و ستیز است. حرفه تهرانی ها خلافکاری ست و فرمانروا دلخوش است که ایشان خراجگزار پادشاهند. میوه هایشان نیکو و فراوان است. و بویژه اناری دارند که در هیچ یک از شهرها نظیرش یافت نمی شود.

مادر، اولین ورق کاغذ سفید من


یادمه یکی دوسال پیش که داشتم کتاب " دلباختگی" کریستین بوبن رو می خوندم، عاشق این پاراگراف از کتاب شدم که بوبن در مورد مادر خودش نوشته بود. در آستانه روز مادر، این نوشته زیبا تقدیم به تمامی مادران سبز ایران عزیزمان:

چهره مادر برای فرزند اولین کتاب مصور است. مادرم صورتی شبیه به یک نان تازه و خوشمزه داشت و وقتی اززمین بلندم میکرد و تا ارتفاع چشم هایش بالا می برد، دوست داشتم با انگشت های خمیده پسرک سه ساله ای که بودم، به خمیر لپ های صورتی رنگش به آرامی ضربه بزنم. اندک زمانی بعد، حدود شش یا هفت سالگی، وقتی شروع به نوشتن کردم، سرگرمی ام این بود که با انگشت هایم روی لپ هایش چندکلمه ای ترسیم کنم. مادرم چشم هایش را می بست و آزادم می گذاشت. بعد بی آنکه هرگز اشتباه کند با صدای بلند کلمه ای را که روی صورتش، با فشار انگشت نوشته بودم، تکرار میکرد؛ آب، آتش، زمین، ماه. به این ترتیب همان فردی که صبر و شکیبائی اش از " وجود ابدی" با خبرم کرده بود، اولین ورق کاغذ سفید من شد.